عيد فطر مبارک


خيراتي

نه به دنیایی‌ پر از خاطره میاندیشم، نه به دنیایی‌ پر از حادثه میندیشم.

نه به خویش و نه به عالم، نه به زمین و نه به زمان، نه به این و نه به آن.

آسمانم همه ابر، زمینم تکه سنگ، آنچه ماندست همه ریشه.

دل در آرزوی قطره آبی‌، بخشش یک قطره باران، آنچه بارد همه خیراتی دل.

در رزم زندگي
در زير طاق عرش، بر سفرة زمين
در نور و در ظلام
در هاي و هوي و شيون ديوانه وار باد
در چوبه هاي دار
در كوه و دشت و سبزه
در لجه هاي ژرف، تالاب هاي تار
در تيك و تاك ساعت
در دام دشمنان
در پرده ها و رنگ ها، ويرانه هاي شهر
در زوزة سگان
در خون و خشم و لذت
در بي غمي و غم
در بوسه و كنار، يا در سياهچال
در شادي و الم
در بزم و رزم، خنده و ماتم، فراز و شيب
در بركه هاي خون
در منجلاب يأس
در چنبر فريب
در لاله هاي سرخ
در ريگزار داغ
در آب و سنگ و سبزه و دريا و دشت و رود
در چشم و در لبان زنان سياه موي
در بود
در نبود،

هر جا كه گشته است نهان ترس و حرص و رقص
هر جا كه مرگ هست

هر جا كه رنج مي برد انسان ز روز و شب
هر جا كه بخت سركش فرياد مي كشد
هر جا كه درد روي كند سوي آدمي
هر جا كه زندگي طلبد زنده را به رزم،
بيرون كش از نيام
از زور و ناتواني خود هر دو ساخته
تيغي دو دم!
شاملـو 1327
بال زدن در قفس

اگر خدا حرف مرا میشنید!

مرا رهایی ده! طاقت پر کشیدنی و بال گشودنی! فرصت مهاجرتی! به هر کجا! به هیچ کجا! به ناکجا! بگذار تا روم، پر کشم، دور شوم، به اوج روم، سقوط کنم اما تکرارم نده. حاضرم به هر کجا که تقدیرم برد روم اما هر روزم را چون دیروزش دیدن مرا بیش از پیش گمشده در این سراب می‌کند. تکرار تک تک ثانیه‌ها برای پرندهٔ محبوس در قفس این روز‌ها چون مشاهدهٔ فوج فوج چلچله‌های مهاجر به سوی جنوبست از لای میله‌های قفس، از لای لابلای میله‌های قفس! از لای لابلای میله‌های اهنین این قفس، در قفس... و آنها میروند به سوی دور، به آان سوی کوه ها... تا دیروز نوک قله را دیدن به منزلهٔ نیمهٔ راه بود و اکنون دامنه و دشت پشت آن را تجسم کردن آرزوی سیر این پرنده! بگذار بال زنم! پر کشم، دور شوم، گم شوم اما حبس و کنج نشینی برای من مرگست... سرد و تاریک... سکوت... سخنی نیست دگر.



در ياد تهـــــران

شاید هر روز نام چند محله تهران را بشنویم بی آنکه بدانیم چرا به این نامها معروف شده اند. با استفاده از منابعی چون کتاب اول و ویکی پدیا و دیگر منابع در وب اطلاعاتی درباره نام برخی محله‌های تهران اطلاعاتی در وبسايتي گردآوري شده اند که به ديدگان من جالب آمدند و دوست داشتم در اينجا با ديگران مطرح کنم. لازم به ذکر است که در صحت اين مطالب شخصا هيچ مسيوليتي را برعهده نمي گيرم.

سید خندان
سید خندان نام ایستگاه اتوبوسی در جاده قدیم شمیران بوده است. سیدخندان پیرمردی دانا بوده که پیش گویی‌های او زبانزده مردم در سی یا چهل سال پیش بوده است. دلیل نامگذاری این منطقه نیز احترام به این پیرمرد بوده است.

فرمانیه

در گذشته املاک زمینهای این منطقه متعلق به کامران میرزا نایب‌السلطنه بوده است و بعد از مرگ وی به عبدالحسین میرزا فرمانفرما فروخته شده است.

فرحزاد

این منطقه به دلیل آب و هوای فرح انگیزش به همین نام معروف شده است.

شهرک غرب

دلیل اینکه این محله به نام شهرک غرب معروف شد ساخت مجتمع های مسکونی این منطقه با طراحی و معماری مهندسان آمریکایی و به مانند مجتمع های مسکونی آمریکایی بوده و در گذشته نیز محل اسکان بسیاری از خارجیها بوده است.

آجودانیه

آجودانیه در شرق نیاوران قرار دارد و تا اقدسیه ادامه پیدا میکند. آجودانیه متعلق به رضاخان اقبال السلطنه وزیر قورخانه ناصرالدین شاه بوده، او ابتدا آجودان مخصوص شاه بوده است.

اقدسیه

نام قبلی اقدسیه (تا قبل از 1290 قمری) حصار ملا بوده است. ناصرالدین شاه زمینهای آنجا را به باغ تبدیل و برای یکی از همسران خود به نام امینه اقدس (اقدس الدوله) کاخی ساخت و به همین دلیل این منطقه به اقدسیه معروف شد.

جماران

زمینهای جماران متعلق به سید محمد باقر جمارانی از روحانیان معروف در زمان ناصر الدین شاه بوده است. برخی از اهالی معتقدند که در کوههای این محله از قدیم مار فراوان بوده و مارگیران برای گرفتن مار به این ده می آمدند و دلیل نامگذاری این منطقه نیز همین بوده است و عده ای هم معتقدند که جمر و کمر به معنی سنگ بزرگ است و چون از این مکان سنگ‌های بزرگ به دست می آمده ‌است‌، آن‌جا را جمران‌، یعنی محل به‌دست آمدن جمر نامیده‌اند.

پل رومی

پل رومی در واقع پل کوچکی بوده که دو سفارت روسیه و ترکیه را هم متصل می کرده است. عده‌ای هم معتقدند که نام پل از مولانا جلال‌الدین رومی گرفته‌شده است‌.

جوادیه (در جنوب تهران)

بسیاری از زمینهای جوادیه متعلق به آقای فرد دانش بوده است که اهالی محل به او جواد آقا بزرگ لقب داده بودند. مسجد جامعی نیز توسط جواد آقا بزرگ در این منطقه بنا نهاده است که به نام مسجد فردانش هم معروف است.

داودیه (بین میرداماد و ظفر)

میرزا آقاخان نوری صدر اعظم این اراضی را برای پسرش‌، میرزا داودخان‌، خرید و آن را توسعه داد. این منطقه در ابتدا ارغوانیه نام داشت و بعدها به دلیل ذکر شده داودیه نام گرفت‌.

درکه

اگر چه هنوز دلیل اصلی نامگذاری این محل مشخص نیست اما برخی آنرا مرتبط به نوعی کفش برای حرکت در برف که در این منطقه استفاده می شده و به زبان اصلی «درگ» نامیده می شده است دانسته اند.

دزاشیب (در نزدیکی تجریش)

روایت شده است که قلعه بزرگی در این منطقه به نام « آشِب » وجود داشته است و در گذشته نیز به این منطقه دزآشوب و دزج سفلی و در لهجه محلی ددرشو میگفتند.

زرگنده

احتمالا دلیل نامگذاری این محل کشف سکه ها و اشیاء قیمتی در این محل بوده است. در گذشته این منطقه ییلاق کارکنان روسیه بوده است.

قلهک

کلمه قلهک از دو کلمه "قله‌" و "ک‌" تشکیل شده است که قله معرب کلمه کله‌، مخفف کلات به معنای قلعه است‌. عقیده اهالی بر این است که به دلیل اهمیت آبادی قلهک که سه راه گذرگاه‌های لشگرک‌، ونک و شمیران بوده است‌، به آن( قله- هک) گفته شده است‌.

کامرانیه

زمین‌های این منطقه ابتدا به میرزا سعیدخان‌، وزیر امور خارجه‌تعلق داشت، و سپس کامران میرزا پسربزرگ ناصرالدین شاه‌، با خرید زمین‌های حصاربوعلی‌، جماران و نیاوران‌، اهالی منطقه را مجبور به ترک زمین‌ها کرد و سپس آن جا را کامرانیه نامید.

محمودیه ( بین پارک وی و تجریش یا ولیعصر تا ولنجک)

در این منطقه باغی بوده است که متعلق به حاج میرزا آقاسی بوده است و چون نام او عباس بوده آنرا عباسیه میگفتند. سپس علاءالدوله این باغ بزرگ را از دولت خرید و به نام پسرش‌، محمودخان احتشام‌السلطنه‌، محمودیه نامید.

نیاوران

نام قدیم این منطقه گردوی بوده است و برخی معتقدند در زمان ناصرالدین شاه نام این ده به نیاوران تغییر کرده است به این ترتیب که نیاوران مرکب از "نیا" (حد، عظمت و قدرت‌) ؛"ور" (صاحب‌) و "ان‌" علامت نسبت است و در مجموع یعنی کاخ دارای عظمت‌.

ونک

نام ونک تشکیل شده است از دو حرف (ون‌) به نام درخت و حرف (ک)که به صورت صفت ظاهر می‌شود.

یوسف آباد

منطقه یوسف آباد را میرزا یوسف آشتیانی مستوفی‌الممالک در شمال غربی دارالخلافه ناصری احداث کرد و به نام خود، یوسف آباد نامید.

پل چوبی

قبل از این که شهر تهران به شکل امروزی خود درآید، دور شهر دروازه هایی بنا شده بود تا دفاع از شهر ممکن باشد. یکی از این دروازه‌ها، دروازه شمیران بود با خندق‌هایی پر از آب در اطرافش که برای عبور از آن‌، از پلی چوبی استفاده می‌شد. امروزه از این دروازه و آن خندق پر از آب اثری نیست‌، اما این محل همچنان به نام پل چوبی معروف است.

شمیران

نظریات مختلفی درباره این نام شمیران وجود دارد. یکی از مطرح ترین دلایل عنوان شده ترکیب دو کلمه سمی یا شمی به معنای سرد و « ران » به معنای جایگاه است و در واقع شمیران به معنای جای سرد است. به همین ترتیب نیز تهران به معنای جای گرم است.
همچنین در نظریه دیگری به دلیل وجود قلعه نظامی در این منطقه به آن شمیران می گفتند و همچنین برخی نیز معتقدند که‌ یکی از نه ولایت ری را شمع ایران میگفتند که بعدها به شمیران تبدیل شده است.

گیشا

نام گیشا که در ابتدا کیشا بوده است برگرفته از نام دو بنیانگذار این منطقه (کینژاد و شاپوری) میباشد.

منیریه (در جنوب ولیعصر)

منیریه در زمان قاجار یکی از محله های اعیان نشین تهران بوده و گفته شده نام آن از نام زن کامران‌میرزا، یکی از صاحب‌منصبان قاجر، به نام منیر گرفته شده‌است.

Bail Out

گاهی‌ فکر می‌کنم که سردمداران جمهوریخواه بدون لحظه‌ای درنگ فقط دست به استخراج جملات میزنند، انباری انبوه از کاه! خالی‌ از ارزنی اندیشه و منطق! با سیاستی دگانه که بوی کهنگی و نا موفقیتش از دور به مشام می‌رسد، همچنان مبهم و خودخواهانه. امروز پای مصاحبه سارا پالین که نشسته بودم دیدم انگار این آدم‌ها از دنیا بدورند. از حقیقت! از فقر! از ظلم! از بیداد!

هدف جان مک کین از انتخاب پالین به عنوان منتخب معاون ریاست جمهوری خود جز فریب عده‌ای فمنیست که زندگی‌ و قدرت را به لازمهٔ حضور زن میدانند نبود! جایگزینی که شاید حضور هیلاری را پر کند اما دریغ! اختلافی‌ از زمین تا اسمان! انتخابی به دور از اندیشه و عقل و منطق! اما هرچه می‌گذرد هویت این انتخاب عوام فریب روشنتر از پیش میشود. شخصی‌ که تا دو سال پیش دارای گذرنامهٔ شخصی‌ نبوده چطور میتواند ادعای درکی صحیح از منطقه و جهان کند! چطور میتواند چشمانش را بر آنکه که گذشته و می‌گذرد ببندد و زبانش را باز کند. مرکز ترور را ایران و عراق و افغانستان بداند حال آنکه آن فکر و اندیشه خود را در آن سوی پیشخان این معرکه به کار نینداخته باشد.دنیایی‌ در درون در حال متلاشی شدن است و در بیرون اینان جستجوگر از میان بردن ترور و تررریستی که خود در دامانشان پرورش دادند. طالبان و صدامیان دیروزشان، دو طفلان معصومی که به ظاهر مطیع پدران خویش بودند اکنون رو در رویش ایستاده اند. حال ایران را عامل این سرکشی و خلاف میدانند. داستان احمد شاه مسعود و سیستانی داستان نویی‌ نیست که ایران آن را رقم زده باشد. آزادی حق هر ملت است. اینان در خواب غفلتند و مردمان در اینجا با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند! اقتصادی که به واسطهٔ چاپ انبوهی دلار بدون وجود ذره‌ای پشتوانهٔ مالی‌ دچار تنزل روز به روز شد! و اکنون با کردهٔ خویش در حال دست و پنجه نرم کردنند و امیدهای آیندیشان به بازی سیاسی و پرهیز از مناظره و گفتگو مشغولند. در معادلهٔ پیروزیی که در ذهن خود کشیده جواب هر سوالی را زور و فشار میدانند. باید به فکر حال بود! به فکر خود! به روزگار خود! اشاعه سرود به ظاهر شیرین آزادی را بگارید به دست دیگران سپرد! به دست مردمان سرزمین خود! والسلام.

مثلث ARC


از مشروبات الکلی تا سکتهٔ قلبی

آنزیم شکنندهٔ الکل میتواند باعث جلوگیری از حملهٔ قلبی شود. در گزارشی در مجلهٔ Science، آنزیم ALDH2 (آلدهاید دهیدراجنيس ۲) نقشی‌ حیاتی در فرایند پردازش الکل در بدن انسان، پاکسازی سموم تولید شده در درون سلولهای بدن در زمان بلوکه شدن شریانهای عروقی میشود و می‌توان به عنوان دارویي جهت تسريع این فرایند گردد.

شراب قرمز از گذشتهٔ دور به عنوان یکی‌ از عوامل بازدارندهٔ ناراحتیهای قلبی تشخیص داد شده است. تحقیقات امروز بر روی ALDH2 حاکی از نقش موثر و مفید این آنزیم در حضور الکل خبر مي دهد. به علاوه این آنزیم در از میان بردن محصولات سمی حاصل از خرد شدن ساختاري چربیها در درون سلولها که عامل حملهٔ قلبی مي باشد می تواند موثر باشد. در هر چرخهٔ گردش خون، جریان خون در انتها به درون قلب جاري میشود. رادیکال‌های آزاد که مولکولهای بسیار فعالي هستند و در هنگام تبدیل انرژی در درون بدن تولید میشوند، از تجمع این رادیکال‌ها در درون سلولها اختلالاتي در دسترسی‌ به اکسیژن، تخریب ملکولهای چربی و پرتیین‌های مورد نیاز بدن شده بروز يافته و حاصل این نارسایی‌ها مرگ سلول‌های نابالغ در درون بدن میشود. حضور الکل بطور نسبی‌ کمک به بازسازی بسیاری از مولکول‌های چربی‌ شده که تا حدودی شانس بهبودی سلولها و پیشگیری از سکتهٔ قلبی میشوند. ضمنا تحقیقات نشان داده اند که حضور الکل در سیستم درون سلولها باعث جلوگیری از پیشرفت و تولید محصولات فرعی سموم در درون بدن میشوند که خود عامل کاهش بروز بسياري اختلالات عصبي همچون فراموشی ناشي از افزايش سن (آلزایمر) میشود.

لازم به ذکر است تحقیقات فعلی‌ همچنان نیازمند وقت و کار بیشتر برای تشخیص دقیق تر این جریانات و بهرهگیری بهینه از یافته ها برای پیشگیری و درمان بسیاری بیماریهای عروقی میتواند گردد.

بي خردان خردمند نما

هر بار که این شعر را میخوانم به یاد مصاحبه‌ای از فریدون مشیری میفتم، حکایتی از نارفیقی روزگار، مرگ آفتاب و خرده اندیشی بیخردان خردمند نما:

رمیده

نمی دانم چه می خواهم خدا یا
به دنبال چه می گردم شب و روز
چه می جوید نگاه خسته من
چرا افسرده است این قلب پر سوز
ز جمع آشنایان میگریزم
به کنجی می خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگیها
به بیمار دل خود می دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم ویکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
بدامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
برویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه ای بد نام گفتند
دل من ای دل دیوانه من
که می سوزی از این بیگانگی ها
مکن دیگر ز دست غیر فریاد
خدا را بس کن این دیوانگی ها


فروغ فرخزاد

پاک سازی رجیستری ویندوز

دیشب دیگه از سرعت عملکرد ویندوزم به ستوه آمده بودم. پروگرم‌هایم خیلی‌ این اواخر کرش میکردند. سرعت عملکرد CPU بسیار پايان میرفت و کلا سیستم روی اعصاب میرفت. البته لازمه بگم که من بر عکس بسیاری ویندوزم رو هر ۶ ماه از نو نصب نکرده و نمي کنم. تقریبا 5-4 سالی‌ بود که اقدامی روی عملکرد ویندوز رجیستریش نکرده بودم. بعد از مدتی‌ جستجو آنلاین به وجود برنامه هایی‌ پی بردم که کمک به تمیز کردن رجیستری میکنند. هدف اصلی‌ رجیستری ویندوز نگهداری پیکربندی برنامه‌های نرم افزاری مختلف روی کامپیوتر است. نقش رجیستری کامپیوترانجام اجرايي بهینه برای مشاهدهٔ عملکرد بخش‌های مختلف سخت افزاری و برنامه های‌ نرم افزاریست. رجیستری کامپیوتر میتواند توسط ویروس ها و Spyware ها مورد تهاجم قرار بگیرد، و همچنين در بسیاری موارد نصب و زدودن بسیاری برنامها بطور شاید و باید کاملا از روی رجیستری ویندوز انجام نمیگیرند. برای زدودن این عوامل و بهینه سازی عملکرد ویندوز برنامهایی طراحی شدن که از این میان، پس از مدتی‌ جستجو و بررسی نظرات کاربران به " Eusing Registry Cleaner" که به صورت رایگان در اختیار کاربران قرار دارد و در پایان، پس از اجرای برنامهٔ مربوط و پاک سازی رجیستری، عملکرد ویندوز و سرعت اجرای بسیاری برنامه ها و نرم افزار‌ها نسبت به پيش به مراتب بهتر شده اند.



برنامه‌ای جدید

برنامه‌ای جدید دارم که می‌خواهم درون بلاگ بطور آزمایشی‌ و مستمر آغاز کنم. موضوع نوشته‌هایم را در زمینه‌های مختلف از جمله پزشکی‌، ادبیات، و دیگر مطالبی که در روز به چشمم میخورند و جالب باشند را می‌خواهم بطور مختصر به رشتهٔ تحریر در بیاورم. بطور کلی‌ قصد دارم شیویی جدید از آنکه به نام نوشتهای روزانه در اینجا بین کنم، لذا پیشاپیش در سددم از آنکه در پست آتی خواهم نوشت عناوینی در اینجا ذکر کنم:

  • از مشروبات الکلی تا سکتهٔ قلبی
  • مثلث ARC
  • فرخزاد
لالا لالا ديگه بسه گل لاله

نخواب اي حسرت سفره گل گندم

نباش تو دالوناي قصه سر در گم

نخواب رو بالش پرهاي پروانه

كه فرياد تو رو كم دارين اين مردم

لالا لا ديگه بسه گل لاله

بهار سرخ امسال مثل هر ساله

هنوز هم تيرو تركش قلب و ميشناسه

هنوز شب زير سرب و چكمه مي ناله

نخواب آورم گل بي خارو بي كينه

نمبيني نشسته گوله تو سينه

اخه بارون كه نيست رگبار باروته

سزاي عاشقاي خوب ما اينه ؟

نترس ازگلوله دشمن گل لادن

كه پوست شيره پوست سر زمين من

اجاق گرم سرماي شب سنگر

دليل تا سپيده رفت و رفتن

نخواب آروم گل بادوم ناباور

گل دلنازك خسته گل پر پر

نگو باد ولايت پر پر ت كرده

دلاور قد كشيدن رو بگير ازسر

دوباره قد بكش تا اوج فواره

نگو اين ابر بي باران نمي زاره

مث يا دلاور نشكن از دشمن

ببن سر ميشكنه تا وقتي سر داره

نذاشتن هم صدايي و بلد باشيم

نذاشتن حتي با هم ديگه بد باشيم

كتاباي سفيدو دوره ميكرديم

كه فكر شبكلاهي از نمد باشيم

نگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب

نگو كو تا دوباره بپريم از خواب

بخون با من نترس ازگلوي دشمن

بيا بيرون بيا بيرون از اين مرداب

نگو تقواي ما تسليم ايثاره

نگو تقدير ما صدتا گره داره

به پيغام كلاغي سياه شك كن

كه شب جز تيرهگي چيزي نمي ياره

نخواب وقتي كه هم بغضت به زنجيره

نخواب وقتي كه خون از شب سرا زيره

بخون وقتي كه خوندن معصيت داره

بخون با من بيا با من نگو ديره

سكوت شيشه هاي شب غمي داره

ولي خشم تو مشت محكمي داره

عزيز جمعه هاي آزادي

كلاغ پروازي با تو عالمي داره

شهيار قنبري
...
من فروتن بوده‌ام
و به فروتني، از عمق ِ خواب‌هاي ِ پريشان ِ خاک‌ساري‌ي ِ خويش
تمامي‌ي ِ عظمت ِ عاشقانه‌ي ِ انساني را سروده‌ام تا نسيمي
برآيد. نسيمي برآيد و ابرهاي ِ قطراني را پاره‌پاره کند. و من
به‌سان ِ دريائي از صافي‌ي ِ آسمان پُرشوم ــ از آسمان و مرتع و
مردم پُرشوم.
تا از طراوت ِ برفي‌ي ِ آفتاب ِ عشقي که بر افق‌ام مي‌نشيند، يک‌چند در
سکوت و آرامش ِ بازنيافته‌ي ِ خويش از سکوت ِ خوش‌آواز ِ
«آرامش» سرشار شوم ــ
چرا که من، ديرگاهي‌ست جز اين قالب ِ خالي که به دندان ِ طولاني‌ي ِ
لحظه‌ها خائيده شده است نبوده‌ام; جز مني که از وحشت ِ خلاء ِ
خويش فرياد کشيده است نبوده‌ام...
احمد شـاملو

1331
روزی که گذشت

روزی که گذشت.

این روز‌ها مدتها بود که هر لحظه تصور این دقایق را می‌کردم.

آرامشی در ظاهر درون قایقی گرفتار دریایی متلاطم.

حدودا یک سال و دو سه ماهی‌ گذشت، شروعی ساده اما پر از سوال و جواب.

دقایق آخر به کندترین شکل ممکن در حال گذر بودند و مرا در عالم خاطرات این مدت غرق خود کرده بود و این عقربهٔ ساعت بود که این سکوت را در پس هر تیک تاک خود در هم میشکست! مرا میشکست! اندیشیم را در هم میگسست!

لحظات شیرین و تلخ، ساده و سخت، همه از مقابل چشمان خیالم میگذشتند. به یاد روز‌های جابجاییم از کیوبی به کیوب دگر و مشهور شدن به کولی‌ و آخرتی محبوس در اطاقی که چهار گوشه‌اش را دیوارها احاطه کرده بودند. خشک و بی‌ روح... آراسته با دو سه پستری از آناتومی دستگاه گوارش، بیماریهای گوارشی و ساختار سلولی بافتهای مربوط... هر زمان که کسی‌ از مقابل اتاق میگذشت تنها فرکانس صوتی نوای موسیقی ایرانی‌ بود که سکوت حکم فرمای راهرو را در هم میشکست. اما اکنون غوغای درون ذهن پر هیاهوی تر از هر صدا و نوایی بود: از لحظهٔ دست دادن و عقد قرارداد تا پوشیدن کروات در درون clean room و کشاندن ۹۱۱ به خاطر فراموش کردن رمز سیستم امنیتی ، خاطراتی از گذشته‌ای که مرا به این کار و مکان کشید، به این جمع و گروه ملحق کرد و بدرقه‌ای صمیمانه همچون هر آنچه که پیش از این از ایشان دیده بودم: گرم و صمیمی‌... شیفتهٔ این بی‌ آلایشی مرتبه‌ها و مقام‌ها و رتبه‌ها بودم، اگر به عنوان غریبه‌ای به جمعشان وارد میشدی تمیز دادنشان در فراسوی این فضایی گرم و صمیمی دوستیشان گم شده بود، رتبه‌ها و پستها در پشت چهرهایشان نهفته بود، باهم بودند و باهم حرکت میکردند... کار گروهی، انرژی مثبت جوانی و هزاران نکته و تجربه را بی‌ شک از ایشان در این فاصله فرا گرفتم... و اکنون غرق در آخرین دقایق محفل گرم بدرقه ایشان، همراه با مارگاریتا و پنیر و salami و cracker .... و دست فشردنی گرم در پایان روزی دگر، روزی که فردایش حضورشان را یکجا نخواهم داشت، سپردن ساعاتی‌ از روز را درون چهاردیواریم ديگر نخواهم ديد ... ديوارها موسیقیم را نخواهند شنيد ... با هم بودنشان را نخواهم داشت! یک روز گذشت.

روز ميلاد تو
روز ميلاد تو باران آمد
روز ميلاد تو بود
كه هوا
بوي شبنم وشقايق مي داد
و خدا مي خنديد
عطر ياس از در و ديوار هوا مي پاشيد
و نسيم از تو بشارت مي داد
باد بر پنجره پا مي كوبيد
زلف افشانرا بيد
در مسيد تو پريشان مي كرد
هر كجا سروي بود
به تواضع سر راه تو بر پا مي خواست
تاكها با تو تباني كردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سركه ها را خير آمدنت شيرين كرد
برگ ها از سر تعظيم تو مي رقصيدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشي كرد

...
مجتبي كاشاني
راه
دور یا نزدیک راهش می توانی خواند
هرچه را آغاز و پایانی است
حتی هرچه را آغاز و پایان نیست
زندگی راهی است
از بهدنیا آمدن تامرگ
شاید مرگ هم راهی است
راهها را کوه ها و دره هایی هست
اما هیچ نزهتگاه دشتی نیست
هیچ رهرو را مجال سیر و گشتی نیست
هیچ راه بازگشتی نیست
بی کران تا بی کران امواج خاموش زمان جاری است
زیر پای رهروان خوناب جان جاری است
آه
ای که تن فرسودی و هرگز نیاسودی
هیچ ایا یک قدم دیگر توانی راند؟
هیچ ایا یک نفس دیگر توانی ماند ؟
نیمه راهی طی شد اما نیمه جانی هست
باز باید رفت تا در تن توانی هست
باز باید رفت
راه باریک و افق تاریک
دور یا نزدیک

فریدون مشیری



منتظر


ثانیه‌ها در پس بدرقهٔ یکدیگرند و من اینجا همچنان منتظر!

منتظر شروعی تازه!

نغمه ای نو!

خاطره ای جديد!

آنچه گذشت خاطره شد! و آنچه ماند عدم حضوری مستمر!

استمرار!!!

واژه ای در وزن زمان! جریان! حرکت!

و فردا!

فردایی که از آمدنش سخنی نیست جز انتظار!

موجودیتی از ممکنها و نا ممکنها!

بودنها و نبودنها!

رفتنها و ماندنها!

فردایی در پشت پردهٔ تاريکي اين شب…

فردایی که روی پردهٔ پندارمن فریاد می زند!

و برای آن فردا سرا پا چشم خواهم شد!

منتظر..
نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ

نمی گردانمت در برج ابریشم

نمی رقصانمت بر صحنه های عاج:

شب پائیز می لرزد به روی بستر خاکستر سیراب ابر سرد

سحر با لحظه های دیر مانش می کشاند انتظار صبح را در خویش.

دو کودک بر جلو خان کدامین خانه آیا خواب آتش می کندشان گرم؟

سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟

صد کودک به نمناک کدامین کوی؟

نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ

نمی لغزانمت بر خواب های مخمل اندیشه ئی ناچیز:

حباب خنده ئی بی رنگ می ترکد به شب گرییدن پائیز اگر در جویبار تنگ،

و گر عشقی کزو امید با من نیست

درین تاریکی نومید سایه سر به درگاهم

دو کودک بر جلو خان سرائی خفته اند اکنون

سه کودک بر سریر سنگفرش سرد و صد کودک به خاک مرده مرطوب.

نمی لغزانمت بر مخمل اندیشه ئی بی پای

نمی غلتانمت بر بستر نرم خیالی خام:

اگر خواب آور ست آهنگ بارانی که می بارد به بام تو

و گر انگیزه عشق است رقص شعله آتش به دیوار اتاق من

اگر در جویبار خرد، می بندد حباب از قطره های سرد

و گر در کوچه می خواند به شوری عابر شبگرد

دو کودک بر جلو خان کدامین خانه با رؤیا آتش می کند تن گرم؟

سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟

صد کودک به نمناک کدامین کوی؟

نمی گردانمت بر پهنه های آرزوئی دور

نمی رقصانمت در دودناک عنبر امید:

میان آفتاب و شب بر آورده ست دیواری ز خاکستر سحر هر چند،

دو کودک بر جلو خان سرائی مرده اند اکنون

سه کودک بر سریر سنگفرش سرد و صد کودک به خاک مرده مرطوب.

«احمد شاملو»

سکـــوت شيشه اي

در خلوت این دهکده تاریک

در سکوت فریبنده کویر ،

در پی قدمهای یک تشنه ...

پس ستاره های آسمان از کیست ؟

و نورشان نشانه چی کسی خواهد بود ؟

اگر ما شایسته این بخشش نباشیم ...

بخشاینده زمینی دیگری نخواهد بود !

نا تمام ها را باید جست .

شکیبایی نمی دانم ، صبر بی معناست .

و ترید!

آنچه از آن گرزانم ...

و نقطه ای تا پایان .

فاصله هایی که می توان کوتاهشان کرد یا نکرد .

وتوکل توشه راهم شد.

یا حق !

کودکی همه از جنس بلور

دلت میخواد آنچه را داشتی دوباره باز میستاندی؟

شیرینی کلام دلنشینی را که چشیدی برای بار دیگر تجربه میکردی؟

با تو بودن‌ها را دوباره از نو تجربه کنی‌؟

….

پس چرا قدمهات استوار نیست!

قدم به عقب و جلو چارهٔ کار نیست.

همهٔ ما به دنبال ابدیتیم، جاودانگي…. رسیدن به سر منزل مقصود.... چیزهایست که بسیاری در جستجویشند!

ناکجایی نیست! تصویر مبهمی نیست! زندانی ساخت نشده که راه فراری از آن باشد. ما زنداني زندان خويشيم.

این ما هستیم! افکار ما هستند که فاصله افکن راه های مایند، جدا سازندهٔ افکار مایند!

گرمای حضوری هست که لحظه لحظهٔ ما را در بر داره... در اوج تنهایی‌، در ياس مشکلات، و استیصال از موانع اين دنیا از هميشه محسوسترست...

تو این ماه این حس حضور را بیشتر از گذشته می‌تونم حس کنم، حسی که در ذهنم روی کلام و رفتارم مثل چتری سایه انداخته... حضوری که اگر درکش همیشگی‌ و پیوسته بود مطمأنا در لحظه لحظهٔ ناگزیریها حس گریزی را نقش ميزد، حس عبوری در پرتو ابديت.... حسي از جنس بلور! خالص و شفاف! ظریف و ملموس...

به سکوت شب بگو نه
این ۳-۴ روزی که نبودم سفری به شهر سن دیگو داشتم. ذهنم درگير فاز جديدي بود: به ممکنها فکر کردم، از بودن‌ها مروري داشتم و سعی‌ بر فراموشي گذشته ها! منتظر نشستن سخت است اما به چشم امتحان به آن نگریختن شاید اندکی‌ آسانش کند. چیزی که ذهن من را این روز‌ها به خودش مشغول کرده نه حال خود، و نه حال و احوال "ما" است! این حضورها و عدم حضورهاست! نمیدانم تا به کی‌ میشود بسان سلنويید رفتار کرد! میدان جاذبه داشت و به سوی خود کشاند! روز به روز رابطه ها کمرنگ و کمرنگ تر میشوند! شاید باید های-‌پس فيلتر بود و به جستجوی بهترینها! شاید باید کم توقع بود و زندگی‌ را از میان لو‌-پس فیلتری گذراند! شاید هم ... باند-‌پس! هرچه باید بود را زمان به صورت مقطعی و در لحظه بر ما روشن می‌کند! امیدوارم که این معادله بیش از یک جواب داشته باشد چرا که از بی نهایت‌ها و از بدون ریشها گریزانم.