جاي خالي

اين پست براي روز زمين بود اما به علت مشکلات فني نشد که به موقع پست بشه...


از اون روزهاي عجيب بود، يا شايدم بخاطره زمينى بودنم، دلم براي آنان كه تو آسمانان تنگ شده بود، شايدم به ياد روزه افتخاري ميلاد سرشتم بود، اونى كه هر روز گامهايم را بر رويش ميگذارم و به وقت هيجان و اضطراب با محكمى روش ميكوبيم و زندگيمان از ميان اين هشت سياره منظومه شمسي به وجودش بنده... يا شايدم... هرچى هست چنان توي اين حال و هوا امروز چنان سوزن صفحه گرام من را به اين نماهنگ (به قول فرهنگستان ادب فارسى) گير كرده و پيوندي قوي ميان ذهن من وياد آنهايي که روزي روي اين کره خاکي بودن و صداي دل نشين سياوش حاصل شده... که جدايي را برام سخت کرده... جاي خاليشون سبز، روحشون شاد!


واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پاییز رو تن لخت خیابون
نه بیاد تو نشستن زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره
ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگ



از منظر
در دل ِ مه
لنگان
زارعی شکسته می گذرد
پا در پای سگی
گامی گاه در پس او
گاه گامی در پیش.
وضوح و مه
در مرز ویرانی
در جدالند،
با تو در این لکه قانع آفتاب امــّا
مرا
پروای زمان نیست.

خسته
با کوله باری از یاد امــّا،
بی گوشه بامی بر سر
دیگر بار.
اما کنون بر چار راه ِزمان ایستاده ایم
و آنجا که بادها را اندیشه فریبی در سر نیست
به راهی که هر خروس ِ باد نمات اشارت می دهد
باور کن!
کوچه ما تـنگ نیست
شادمانه باش!
و شاهراه ما
از منظر ِ تمامی ِ آزادیها می گذرد.

احمد شاملو


يک تصور
آدمي تا زماني که وجودش سرشار از حضوري هست قدرت ادراك و ستايش آن را نداره اما به محض اينكه فقط اندكی با اون فاصله مي گيره چنان هستي آن موهبيت برايش ارزشمند به چشم ميايد كه گويی شناختی كامل از آن دارد. انگار نه انگار كه اين همان فرد واقع شده در اندك زمانی پيش بود و حال خود رو در منجلابی از ناراحتيها درميابد.

آدمی تا در تمام و كمال از بودنش استفاده ميكنه، قدر حضورش رو نميدونه. تا زماني که غرق نعمت هستش، از درد تنگدستی تصوری نداره، تا در حضور جمع هست، از احساس تنهايی خاطره اي نداره، و هزاران مثال ديگه. چي ميشد اگر خط تمايز اين داشته ها و ناداشته ها در ذهن آدمی پر رنگتر و ماندگار تر ميشد تا آدمی در هر زمان و مكان ارزش موقعيت ها و فرصتهای خود را به بهترين وصف مورد استفاده قرار مي داد و بسا كه به يقين ميتوانست بر بسياری از مشكلاتی كه همه روز با آنها دست و پنجه نرم مي كند فايق آيد و زندگی آسودتر و آرامش بخش تري برای خود و همنوعان خود به ارمغان مياورد.
وادي هجران
ميتوان عاشق معشوق بود و معشوقى نبود
ميتوان دلبر دلدار بود و دلستانى نداشت
ميتوان دستگيري محتاج كرد و مساعد و همراهى نداشت
ميتوان مست گل دشت بود و سرو و خرامى نداشت
ميتوان چاره گر كار بود و چاره ساز اين معما نداشت
ميتوان راز دل دست شد و شاهد مقصودى نداشت
ميتوان در كرم بحر بود و تشنه جرعه پيمانه بود.
....

"گر تو نگيريم دست کار من از دست شد
زانکه ندارد کران، وادي هجران من

هم نظري کن ز لطف تا دل درمانده را
بو که به پايان رسد راه بيابان من
....
وادي هجران من
وادي هجران من
….

https://webspace.utexas.edu/iky58/Sharang.mp3
علی کنکوری
با چشای بی فروغ
میون راست و دروغ
خودمو گم می کنم
توی این شهر شلوغ

پچ پچ آدمکا
بس که تو هم می دوه
دیگه فریاد منو
سایه مم نمی شنو

صدای زنجیر تو گوشم می خونه
تو داری از قافله دور می مونی
سرتو خم کن که درا وا می شن
تا بگی نه پشت کنکور می مونی

من می خوام مثل همه
ساده زندگی کنم
چادر موندنمو
هر جا خواستم بزنم

تواین دریا نمی خوام
نهنگ کوری باشم
پشت این درهای قفل
علی کنکوری باشم

صدای زنجیر تو گوشم می خونه
تو داری از قافله دور می مونی
سرتو خم کن که درا وا می شن
تا بگی نه پشت کنکور می مونی

http://music.tirip.com/g.htm?id=13220