جاي خالي

اين پست براي روز زمين بود اما به علت مشکلات فني نشد که به موقع پست بشه...


از اون روزهاي عجيب بود، يا شايدم بخاطره زمينى بودنم، دلم براي آنان كه تو آسمانان تنگ شده بود، شايدم به ياد روزه افتخاري ميلاد سرشتم بود، اونى كه هر روز گامهايم را بر رويش ميگذارم و به وقت هيجان و اضطراب با محكمى روش ميكوبيم و زندگيمان از ميان اين هشت سياره منظومه شمسي به وجودش بنده... يا شايدم... هرچى هست چنان توي اين حال و هوا امروز چنان سوزن صفحه گرام من را به اين نماهنگ (به قول فرهنگستان ادب فارسى) گير كرده و پيوندي قوي ميان ذهن من وياد آنهايي که روزي روي اين کره خاکي بودن و صداي دل نشين سياوش حاصل شده... که جدايي را برام سخت کرده... جاي خاليشون سبز، روحشون شاد!


واسه پر کشیدن من خواستی آسمون نباشی
حالا پر پر می زنم تا همیشه آسوده باشی
دیگه نه غروب پاییز رو تن لخت خیابون
نه بیاد تو نشستن زیر قطره های بارون
واسه من فرقی نداره وقتی آخرش همینه
وقتی دلتنگی این خاک توی لحظه هام می شینه
تو میری شاید که فردا رنگ بهتری بیاره
ابر دلگیر گذشته آخرش یه روز بباره
ولی من می مونم اینجا با دلی که دیگه تنگه
می دونم هر جا که باشم آسمون همین یه رنگ