خيال خام
فرق جنون و تقدير
تقدير



نمي دانم تا حالا برايتان پيش آمده که انگيزه انجام کاري را داشته باشيد اما به ظاهر امکانات دستيابي به آن را نداشته باشيد... عزم را جزم کرده باشيد اما مقدرات به نتيجه رسيدنش هرگز برايتان تا آن لحظه پيش نيامده باشد!!! انتظار: حسي که همگان ازش فراريند.... آخر که را ديده اي که از واژه انتظار چيزي جز اضطراب و دلهره در خاطر داشته باشد... بسته به تقدير او گاه به شيرين کامي و گاه به تشويش و اضطرابي واپسين انجاميده باشد... اما چيزي که اين ميان اين حالت و نياز به پايان را دو چندان ميکند انتظار پايانست... آيا تا به حال از زبان کسي خاطرنشاني شيريني اين انتظار بيان شده است؟! هر نيازي را شايستگي انتظاريست و هرچه اين ارزش والاتر باشد، حس انتظاري بالا تر در خور منزلت آن سنجيده شده ...
پله هاي ترقي را در هيچ گذرگاهي به يکباره کسي بپيموده باشد... پس چاره اي نيست چز انتظار!!!


يک بهانه


از قلم و کاغذ که دور ميشوم انگارکه از هستي خويش دور شده ام... دنياي عجيبي است ... هزار و يک بهانه ميشود آورد که قابل اجرا نباشه... اما ته دل مي بيني باز هم نميشه.... اگر از آغازين واژه کلام: سلام... تا پايانبخش سخن: خداحافظ را نداشتيم... اگر از فردايمان به روشني ديروزمان باخبر بوديم... ديگر تعريف آرزو و آمال از کجا برمي خواست ... نگاه اميدوارانه به چه مي شد دوخت و قطع اميد از چه... لحظه لحظه زندگي را با صبر و نيکوسرشتي بايد سپري کرد که آگاهانه الهام بخش آن لحظه هاييست که اميد از همه چيز بريده ميشود... آن لحظه اي که در قعر سکوت، شيريني اشباع از حضوري مي شويم ... وجودمان ازحضوري لبريز مي شود! از او که يادش شايسته يگانه دلهاي غافل ماست و دوريش: ... دوري از خويش! اي کاش مي شد، فقط لحظه اي! دل را به رواني چشمه کرد... پر تلاش و زنده بخش: همچو زنده رود!