دفاع از ماميت ملي


امروز داشتم روزنامه ايران ما را نگاه مي کردم. برحسب اتفاق به سرتيتر مصاحبه آقاي رفسنجاني چشمم خورد. جالب بود! "ناگفته هاي رفسنجاني از انتخابات دوره نهم". سوالي که در ذهنم نقش گرفت، رابطه اين عنوان با وبلاگ بنده بود. عجيب آنست، اگر آقايان خيلي نگران اين انقلابند، چرا همان لحظه اول دست بانيان اين امر را رو نکردند!! اگر نگران اين ملت و مملمکتند، چرا اين دسيسه را در نقطه آغازين از بين نبردند! مگر غير اينست که همان بانيان امر پس از رسيدن به اهداف خويش در گوشه اي به بهره از پست و مقامهاي از پيش سفارش شده مي رسند و کاري جز بهره از مال اين ملت به ناحق نمي برند. مگر عدم افشاي اين موضوع را نمي توان همراهي خواه مستقيم يا غير مسقيم با عاملين اين امر دانست! اين کدامين چارچوب است که در آن افشاي حقيقت، نظامش را به مخاطره بيندازد! عدم برملا شدن اين رسوايي چيزي جز در راستاي به مقصود رساندن عاملان اين امرنخواهد داشت. آخر اين کدام نيک انديشيست که در جهت حفظ پايه هاي يک دولت بايد زبان خاموشي برگرفت و فرصت را براي عده اي در راستاي به تحقق يافتن نيات اهريمنيشان داد!!! کجاست آن نيک سرشتاني که گام در رکاب پشتيباني از اين آب و خاک مقدس مي گذارند! به اميد آگاهي اين نيک مردان و پايندگي اين سرزمين پاک.

احمدي نژاد را خدا به ما الهام کرد يا الهام را؟



با توجه به اينکه اخيرا آيت الله جنتي در توضيح نامه احمدي نژاد گفته اند که: «نامه احمدي نژاد از الهامات خداوند بود.» و افزوده اند که اين نامه همه را مبهوت کرد. آگاهان نيز تائيد کرده اند که واقعا اکثر کساني که اين نامه را خوانده اند، شديدا مبهوت شده اند و به نظر مي رسد که همچنان مبهوت بمانند. در همين راستا، آيت الله جنتي گفت: « نامه احمدي نژاد بايد در مدارس تدريس شود.»

در پي اعلام اين پيشنهاد سازنده، و ضمن موافقت با آن، فرض مي کنيم که نامه احمدي نژاد در کتابهاي درسي چاپ شود و دانش آموزان در پايان سال بخواهند به سووالات درسي که از اين نامه مي شود، پاسخ دهند. لذا موارد زير در امتحان دانش آموزان، ده سال بعد خواهد آمد.

پرسشنامه چهارجوابي امتحان پايان سال دانش آموزان از نامه تاريخي محمود احمدي نژاد، رئيس جمهور اسبق جمهوري اسلامي ايران به جرج دبليو بوش، رئيس جمهور وقت آمريکا. دانش آموزان به يکي از گزينه هاي زير پاسخ دهند.

سووال اول: چرا احمدي نژاد به جرج بوش نامه نوشت؟
اول: چون اين سخنان را خداوند به او الهام کرده بود.
دوم: چون غلامحسين الهام سخنگوي او بود.
سوم: چون رهبري با دستور رئيس جمهور با ورود زنان به استاديوم ها مخالفت کرده بود.
چهارم: اصولا کارهاي او دليل نداشت.

سووال دوم: منظور آقاي احمدي نژاد از عبارت زير چه کسي بود؟ «آيا كسي مي‌تواند پيرو عيسي مسيح (ع) پيامبر بزرگ خدا باشد، احساس التزام به احترام به حقوق بشر كند، ليبراليسم را به عنوان مدلي از تمدن ارايه كند، مخالفت كسي را با اشاعه‌ي سلاح‌هاي هسته‌يي و سلاح‌هاي كشتارجمعي اعلام كند، جنگ با ترور را شعار خود بسازد، و در آخر، به سوي استقرار جامعه‌ي بين‌المللي واحدي رود، جامعه‌اي كه مسيح و پارسايان زمين روزي بر آن فرمانروايي كنند.»
اول: پاپ ژان پل دوم
دوم: پاپ بنديکت شانزدهم
سوم: ژان پل بلموندو
چهارم: جرج دبليو بوش

سووال سوم: آقاي احمدي نژاد در نامه اش به بوش نوشته بود که «احتمالا مي‌دانيد كه من يك آموزگارم.» منظور از اين توضيح چه بود؟
اول: من معلمم، رئيس جمهور نيستم، از من زياد انتظار نداشته باشيد.
دوم: من معلمم، بخدا دروغ مي گويند که من فلان کار را کردم.
سوم: من فلان کار را نکردم، چون من معلم بودم و نمي شد.
چهارم: چون آموزگار بودن خيلي جالب است.

سووال چهارم: منظور از عبارت زير که در نامه احمدي نژاد آمده است، کدام زندان است؟ «زندانياني در زندان .... وجود دارند كه محاكمه نشده‌اند، حقوق قانوني‌شان سلب شده، خانواده‌هايشان نمي‌توانند آنها را ببيند و آشكارا در سرزميني غريب خارج از كشور خودشان نگهداري مي‌شوند. هيچ نظارت بين‌المللي بر وضعيت و سرنوشت آنها وجود ندارد. كسي نمي‌داند كه آيا آنها زنداني، زنداني جنگي، متهم يا جاني هستند. »
اول: زندان اوين، بند 209
دوم: زندان اوين، بند آموزشگاه
سوم: زندان اوين، يک جاي ديگر
چهارم: احتمالا زندان گوانتانامو

سووال پنجم: آقاي احمدي نژاد در نامه اش به بوش اعلام کرده بود که «من نمي‌توانم آدم‌ربايي شخصي و بردن آن مرد يا زن به زندان‌هاي مخفي را با اصول هيچ سيستم حقوقي ارتباط دهم.» چرا ايشان نمي توانست موارد فوق را با هم ارتباط دهد؟
اول: چون تا زمان دولت احمدي نژاد اصولا در ايران زندان مخفي و غيرمخفي وجود نداشت.
دوم: چون قتلهاي زنجيره اي و زنداني شدن ملي مذهبي ها در سودان اتفاق افتاده بود.
سوم: چون تا آن زمان در ايران سيستم حقوقي وجود نداشت و اگر داشت به زندان ارتباط نداشت.
چهارم:چون احمدي نژاد نمي توانست چيزي را به چيزي ارتباط دهد.

سووال ششم: در عبارت «دانشجويان مي‌گويند كه 60 سال پيش چنين كشوري وجود نداشت. آنها نقشه‌ها و كره‌هاي قديمي را نشان مي‌دهند و مي‌گويند شما هم مانند ما تلاش كنيد. ما قادر نبوده‌ايم كشوري به نام اسراييل را بيابيم.» چرا دانشجويان نمي توانستند نام اسرائيل را روي نقشه و کره جغرافيا پيدا کنند؟
اول: چون بخشي از نقشه پاره شده بود.
دوم: چون نقشه در قم چاپ شده بود.
سوم: چون چشم آن دانشجو ضعيف بود.
چهارم: چون نقشه مربوط به استراليا بود.

سووال هفتم: احمدي نژاد در نامه اش به بوش نوشته بود «همان گونه كه شما به خوبي آگاه هستيد، من در ميان مردم زندگي مي‌كنم و در ارتباط مداوم با آنها هست.» به نظر احمدي نژاد ساير روساي جمهور کجا زندگي مي کردند؟
اول: روي درخت، و در آنجا با مردم ارتباط نداشتند.
دوم: توي زيرزمين خانه عمه شان که اصولا هيچ کس آدرس شان را نمي دانست.
سوم: توي جوب خيابان شانزه ليزه پاريس.
چهارم: در آن زمان همه روساي جمهور بيرون کشورشان زندگي مي کردند.

سووال هشتم: به نظر شما در عبارت «بسياري از مردم خاورميانه نيز مي‌توانند با من تماس داشته باشند.» مردم خاورميانه از چه راههايي با رئيس جمهور سابق ايران تماس مي گرفتند؟
اول: شنا مي کردند و به ايران مي آمدند و با رئيس جمهور تماس مي گرفتد.
دوم: سه تا سه تا با موتور سيکلت مي آمدند.
سوم: دو تا دوتا با دوچرخه مي آمدند.
چهارم: با بي سيم و از طريق نيروي انتظامي تماس مي گرفتند.

سووال نهم: چرا با وجود اينکه رئيس جمهور سابق ايران در نامه اش هجده صفحه سووال از بوش پرسيده بود، اما چنين نوشت: «من قصد ندارم كه سوال‌هاي زيادي را مطرح كنم، اما نياز است كه چند نكته‌ي ديگري را نيز يادآور شوم. »
اول: چون قصد نداشت سووال کند، ولي سووال مي کرد.
دوم: چون فکر کرده بود اگر اين جمله را بنويسد کسي متوجه نمي شود که آن همه سووال کرده است.
سوم: چون قصد داشت سووالات زيادي را مطرح کند، ولي نمي خواست معلوم بشود.
چهارم: چون مي خواست معلوم بشود، ولي معلوم نشده بود.

سووال دهم: آقاي احمدي نژاد در نامه اش نوشته بود« شما با تاريخ آشنايي داريد.» چرا احمدي نژاد فکر مي کرد بوش با تاريخ آشنايي دارد؟
اول: چون خودش با تاريخ آشنايي نداشت.
دوم: چون با جرج بوش هم مثل تاريخ آشنايي نداشت.
سوم: چون فکر مي کرد بقيه روساي جمهور با او فرق دارند.
چهارم: چون اصولا آشنايي نداشت.

سووال يازدهم: پس از خواندن عبارت «مردم شجاع و مومن ايران نيز سوالات و گلايه‌هاي بسياري دارند.... كه من در اين نامه به آن اشاره نمي‌كنم. » فکر مي کنيد چرا رئيس جمهوري اسلامي ايران گلايه هايي را که مردم ايران از بوش دارند مطرح نکرد، اما گلايه هايي را که مردم آمريکا بايد از بوش مي کردند، مطرح کرد؟
اول: چون در آن زمان مسائل آمريکا به رئيس جمهور ايران مربوط بود، ولي مسائل ايران به او مربوط نبود.
دوم: چون احمدي نژاد خيلي دلش به حال مردم آمريکا مي سوخت.
سوم: چون مسائل آمريکا به ايران مربوط بود، ولي مسائل فيمابين ايران و آمريکا به مالزي مربوط بود.
چهارم: چون احمدي نژاد مي خواست مشکل آمريکا را حل کند، ولي نمي خواست مشکل ايران و آمريکا حل بشود.

سووال دوازدهم: چرا رئيس جمهور سابق ايران در نامه تاريخي اش به جرج بوش، سووالات زير را در مورد عمليات 11 سپتامبر پرسيد؟ «چرا جنبه‌هاي اين حمله مخفيانه باقي مانده است؟ چرا چيزي در رابطه با آن‌كه چه كسي مسووليت اين حملات را بر عهده گرفته است، به ما گفته نمي‌شود؟ و چرا آنها كه مسوول و مقصر شناخته شدند، مورد محاكمه قرار نگرفتند؟»
اول: چون در آن زمان دولت آمريکا موظف بود هر ماه گزارش مشکلات امنيتي اش را به رئيس جمهور آمريکا بدهد.
دوم: چون احمدي نژاد يادش رفته بود که رئيس جمهور ايران است يا رئيس مجلس سناي آمريکا.
سوم: چون تا آن زمان هيچکس جز احمدي نژاد دلش به حال امنيت مردم آمريکا نمي سوخت.
چهارم: اصولا، محض تفريح.

سووال سيزدهم: چرا رئيس جمهور سابق ايران در پيام تاريخي خود گفته بود: «همان‌طور كه جنابعالي آگاهيد، در برخي از ايالت‌هاي كشور شما مردم در فقر به سر مي‌برند. چندين هزار بي‌خانمان و بيكار مشكلي عمده در كشورتان به شمار مي‌رود.» علت بيان اين جمله چه بود؟
اول: چون در آمريکا مردم از فقر مي مردند، اما در ايران و آفريقا و آمريکاي لاتين مردم وضع شان توپ بود.
دوم: چون در آمريکا چندين هزار بي خانمان و بيکار وجود داشت، در حالي که در ايران چندين ميليون بي خانمان و بيکار وجود داشت و در آن زمان چند هزار نفر صد برابر چند ميليون نفر بود.
سوم: چون احمدي نژاد خيلي به فکر فقرا بود و هرکاري مي کرد نمي توانست جلوي خودش را بگيرد.
چهارم: چون در آن زمان احمدي نژاد از وضع فقر در آمريکا اطلاع داشت، ولي بوش اطلاع نداشت، در عوض بوش در مورد فقر در ايران اطلاع داشت، ولي احمدي نژاد هيچ اطلاعي در مورد فقراي ايران نداشت.

سووال چهاردهم: چرا احمدي نژاد در پيام خود به بوش گفته بود:« قصد ندارم كه كسي را ناراحت كنم.»؟
اول: چون قصد نداشت.
دوم: چون قصد نداشت ولي دست خودش نبود.
سوم: چون دست داشت، ولي قصد نداشت.
چهارم: چون قصد داشت، ولي نمي خواست معلوم بشود.

~ابراهيم نبوي

بهاي بهترينها



نمي دانم از کجا شروع کنم, در اين روزگار گاهي بهترينها در نزد آدمي آنچنان آزاردهنده مي شوند که گويي نقشي جز سوهان روح آدمي ندارند. آخر مگر که اين چنين نظامي را در کدامين فلسفه و مکتبي تعريف کرده! که يکي بايد کشندي اين بار غم و اندوه باشد و ديگري باني امر باشد؛ خواسته يا ناخواسته! نمي دانم چه بگويم. اين را نه مي شود عجز دانست و نه مايه نفرت!! شايد راههاي مختلف را براي گريز از اين بحران دست زده باشد, اما دريغا که هيچ يک او را حتي لحظه اي دور نمي کنند. کيست و کجاست آنکه جرعه اي ازنوشداروي اين شوکران را داشته باشد. بهايش هر چه باشد، به يقين ارزش آن همه حضور آن "بهترين ها" را خواهد داشت، اگر آن بهترين، بهترين باشد. آري، پس به اميد تصميمي درست در پس اين همه تشويش و نگران?!!!

Nuc Enrichment
عاشق و عاقل


هميشه قصه همين است، يکي عاشق است و يکي عاقل، يکي مجنون است و يکي معقول. نشده که ببينم جايي دو تا عاشق، به قدر هم عاشق، مثل هم عاشق. اين دوتا با هم انگار هيچ موقع يک جا جمع نمي‌شوند. اصلا همين جور ناجورش باعث مي‌شود که افسانه ساخته شود. نه عاشق زندگي عاقلانه را برمي‌تابد و نه هيچ آدم عاقلي به «زندگي عاشقانه» نامي جز ديوانگي نمي‌دهد. همين مي‌شود که عاشق، عاشق‌تر مي‌شود و عاقل، حيران‌تر. حيران شدن، عاقل را بازمي‌سازد و عاشق‌تر شدن، عاشق را رستگار مي‌کند. و هميشه در اين بازي، عاشق يک قدم يا چند قدم از عاقل پيش است. و قسمت گريه‌دارش همين است که ديرزماني‌ست باور کرده‌ام که هميشه در سمت عاقل‌ها ايستاده‌ام. مهم نيست چه رابطه‌اي باشد. رابطه من باشد با يک برگ، با يک الاغ، با يک اتوبوس يا با يک چاله عميق. مهم اين است که من هميشه آدم عاقله هستم. و از همين عاقلي مفرط، گيجي مشهودي را احساس مي‌‌کنم که در من ريشه دوانده است. حتما بايد بعد حيراني مرحله ديگري باشد. اما نميدانم چرا زورم نميرسد که از گيج زدن‌هايم به هواي تازه‌اي برسم. گيج‌ام و نام هيچ خياباني، هيچ کتابي و تازگي‌ها نام هيچ آدمي يادم نمي‌آيد

ميخ در ديوار



سعي كن حتماً همه متن را تا آخرين جمله بخواني. از همه مهمتر جمله آخر است كه بايد خوانده شود.

يكي بود يكي نبود، يك بچه كوچيك بداخلاقي بود. پدرش به او يك كيسه پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.

روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد. پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.

بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد. پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.

روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش روكرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود. پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزكي به همان بدي يك زخم شفاهي است. دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند. آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند.»

اين هفته ، هفته دوستيابي ملي است، به دوستانتان نشان دهيد چقدر براي آنها ارزش قائل هستيد.

يك نسخه از اين نوشته را براي هركسي كه او را بعنوان دوست مي شناسيد بفرستيد، حتي اگر آنها را براي دوستي كه خودش اين متن را براي شما فرستاده است، بفرستيد. اگر مجدداً اين متن به خودتان بازگشت ، بمعناي آن است كه شما در يك دايره اي از دوستان خوب قرار گرفته ايد.

شما دوست من هستيد و من به شما افتخار مي كنم.

حالا شما اين متن را براي همه دوستان و همه افراد فاميلتان بفرستيد.

لطفاً اگر من در گذشته در ديوار شما حفره اي ايجاد كرده ام مرا ببخشيد.

« پشت سرمن قدم برندار، چون ممكن است راه رو خوبي نباشم، قبل ازمن نيز قدم برندار، ممكن است من پيرو خوبي نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبي براي من باش.»

نامه اي در بن بست
نخستين گام براي هرگونه اصلاح معني و فکر



....آنچه که امروز بعنوان بزرگ تر?ن و نخست?ن قدم? که روشنفکران خودآگاه ما با?د بردارند تا بعنوان نخست?ن گام برا? هرگونه اصلاح معنو? و فکر? و بعنوان مقدمه ا? و زم?نه ا? برا? بن?اد هرگونه فرهنگ? و هرگونه ترب?ت? و اصلاح? در فرد و جامعه تلق? بشود ا?ن است که : همانگونه هوش?ارانه و طبق برنامه علم? و منطق? ا? که آن ها ما را از خو?ش ب?گانه کردند و نسبت به معنو?ت و مذهب خود نه تنها نا آشنا که دشمن کردند تا ش?فته خود کنند و خود را در برابر آنها حق?ر و ذل?ل و پست حس کن?م و هرچه را به خود منسوب است محکوم بدان?م و هرچه را که به او منسوب است مورد تقل?د قرار بده?م ( ا?ن موجبات موجب شده است که ما-چنان که م? خواست – تبد?ل به ?ک انسان دست دوم بشو?م که فقط به درد و رنج بردن و مصرف کردن آنچه او تول?د ميکند- هم کالاها? معنو? و هم کالاها? ماد? – { دچار شو?م} و به ا?ن صورت در ب?ا??م ) { ما هم } ب?ند?ش?م تا همانگونه همه ا?ن عوامل همه ا?ن اصول و همه ا?ن راه ها?? را که آنها طرح کردند و برنامه ها?? را که عنوان کردند تا ما را از خود ب?گانه و از خود منسوخ و از خود گر?زان و منفور کردند { بشناس?م و } از همان راه ها برگرد?م . به کجا؟ به خو?ش به کدام خو?ش ؟ به آن خو?ش? که در گذشته تجربه کرد که انسان مستقل سازنده تمدن و کمال و فض?لت و جامعه متمدن نسبت به زمان خودش م? ساخت و به مکتب? که تجربه کرد که مظاهر متعال? انسانها?? که برا? همه وقت زنده اند و ز?با?ند م? سازند. به آن خو?ش برگرد?م...

تلاشهاي بيهوده



...داشتم فکر ميکردم که چرا عل? رغم اينهمه ادعاها? اصلاح فرهنگ? ، هنوز کشور? عقب مانده ايم ، چرا به يگانگ? مل? نميرسيم !؟ چرا اين سير اصلاح فرهنگ? که از انقلاب مشروطه اغاز شده بعد از اين همه مدت هنوز به بار ننشسته است!؟ ما بيش از يک قرن است که تلاش ميکنيم از خرافات دين? جلوگير? کنيم ، مردم را به ايرانيگر? پايبند کنيم ، مساله ? وفادار? مل? را در بين مردم جابيندازيم ، ميکوشيم که جايگاه? مناسب برا? اموزه ها? مذهبيمان بيابيم !!! حيطه ? مناسب? برا? روابط زن و مرد قائل شويم و...
اما هيچ وقت سع? نکرديم که به برداشت صحيح? از مسايل و مشکلات داخل? فرهنگمان برسيم و انگاه اقدام کنيم ... هيچ وقت توجه نکرديم که در ايران سير اجتماع? شدن افراد صورت نگرفته يا ناقص انجام شده بر اين اساس تلاش برا? رفاه عموم? جانيفتاده است ، مفهوم مدارا برا? تحمل ديگر? شکل نگرفته است ، هنوز در تعاملات روزمره از نبودن فرهنگ گفتگو رنج ميبريم ! فرهنگ نقد و انتقاد پذير? را برا? اصلاح امور نهادينه نکرده ايم ، هنوز نگاه ما به زندگ? ارزش مدار است نه هدف مدار !!! و... انگاه که به عناوين مختلف دست به اصلاح فرهنگ? ميزنيم ، بر طبق مرام ايرانيمان اصل را رها کرده و به فرع ميچسبيم و شروع به تبليغ ميکنيم ، در حاليکه بايد بپذيريم که ما برا? اصلاح فرهنگ? به مهندس? اجتماع? نپرداخته ايم و هميشه در انتظار تحولات? نشسته ايم که خود را با ان وفق دهيم ، ما فراموش کرديم که فرهنگ يعن? بالندگ? فکر ، عمل و شعور اجتماع? ما انسانها ! و در اين راستا فرهنگ ساز? بايد با هدف بالندگ? و وارستگ? جامعه شکل بگيرد ...
متاسفانه ما امروز بدون توجه به زير ساختها? مطرح شده ، دچار فرهنگ? شديم که قديم و جديد و اصيل و واردات? بدون هيچگونه عملکرد و اميختگ? ، همزمان با هم وجود دارند ، ما در اين جهت تئوريهاي? را اعمال کرديم که گرايش به تجدد در انها بسيار چشمگير بود ، تجدد? که متناسب با ساختارها? سنت? ايران نبوده و نيست ! دور بودن اين تئوريها از شرايط ذهن? و معتقدات مردم نوع? تناقض را در ذات فرهنگ ايران? ما دامن م?زند و منجر به ته? شدن هويت اجتماعيمان از هرگونه محتوا ميشود و جامعه را به سو? از هم پاشيدگ? سوق ميدهد ...
بايد نو اوريها? فرهنگ? را استمرار ببخشيم ، از پيشينه ها تاريخ? با احترام ياد کنيم بايد بطور جد? در مقابل اصولگراي? مذهب? بايستيم و...
در يک کلام حال را به گذشته پيوند دهيم تا بتوانيم برا? اينده مان گامها? موثرتر? برداري

The year in review 2005 ...



It was just another day passed by. I was planning to post this link earlier on my blog even though we had almost passed about five months of current year but I thought it would be a good opportunity for those of us who did not get chance to look at some taken photos across our world which kept in most memories during last year.


http://www.msnbc.com/modules/yip05/ss.asp?nStartOn=1
ارمغان فرشته


با نوازشهاي لحن مرغكي بيدار دل
بامدادان دور شد از چشم من جادوي خواب
چون گشودم چشم ، ديدم از ميان ابرها
برف زرين بارد از گيسوي گلگون ، آفتاب
جوي خندان بود و من در اشك شوقش گرم گرم
گرد شب را شستم از رخسار و جانم تازه شد
شانه در گيسوي من كوشيد با آثار خواب
وز كشاكشهاش طرح گيسوانم تازه شد
سايه روشن بود روي گيتي از خورشيد و ابر
ابر ها مانند مرغاني كه هر دم مي پرند
بر زمين خسسبيده نقش شاخهاي بيد بن
گاه محو و گاه رنگين ليك با قدي بلند
بره ها با هم سرود صبحدم خواندند و نيست
جز : كجايي مادر گمگشته ؟ قصدي ز آن سرود
لك لك همسايه بالا زد سر و غليان كشيد
جفت او در آشيان خفته ست بر آن شاخ تود
آن نشاط انگيز روح شادمان بامداد
چون محبت با جفا آميخت در غمهاي من
حزن شيريني كه هم درد است و هم درمان درد
سايه افكن شد به روح آسمان پيماي من
خنده كردم بر جبين صبح با قلبي حزين
خنده اي ، اما پريشان خنده اي بي اختيار
خيره در سيماي شيرين فلك نام تو را
بر زبان آوردم تابنده مه ، جانانه يار
ناگهان در پرنيان ابرها باغي شكفت
وز ميان باغ پيدا شد جمالي تابناك
آمد از آن غرفه ي زيباي نوراني فرود
چون فرشته ، آسماني پيكري پر نور و پاك
در كنار جوي ، با رويي درخشان ايستاد
وز نگاهي روح تاريك مراتابنده كرد
سجده بردم قامتش را ليك قلبم مي تپيد
ديدمش كاهسته بر محجوبي من خنده كرد
من نگفتم : كيستي ؟ زيرا زبان در كام من
از شكوه جلوه اش حرفي نمي يارست گفت
شايد او رمز نگاهم را به خود تعبير كرد
كز لبش باعطر مستي آوري اين گل شكفت
اي جوان ، چشمان تو مي پرسد از من كيستي
من به اين پرسان محزون تو مي گويم جواب
من خداي ذوق و موسيقي خداي شعر و عشق
من خداي روشنيها من خداي آفتاب
از ميان ابرهاي خسته اين امواج نور
نيزه هاي تيرگي پير اي زرين من است
خسته خاطر عاشقان هستي از كف داده را
هديه آوردن ز شهر عشق ، آيين من است
نك برايت هديه اي آورده ام از شهر عشق
تا كه همراز تو باشد در غم شبهاي هجر
ساحلي باشد منزه تا كه درج خاطرش
گوهر اندوزد ز غمهاي تو در درياي هجر
اينك اين پاكيزه تن مرغك ، ره آورد من است
پيكري دارد چو روحم پاك و چون مويم سپيد
اين همان مرغ است كاندر ماوراي آسمان
بال بر فرق خداي حسن و گلها گستريد
بنگر اي جانانه توران تا كه بر رخسار من
اشكهاي من خبردارت كنند از ماجرا
ديدم آن مرغك چو منقار كبود از هم گشود
مي ستايد عشق محجوب من و حسن تو را



مهدي اخوان ثالث