غرق در فکر

غرق فکرم امشب، غرق نامه، قبض، رسید، میز پر از کاغذ و پاکت نامه! صدای رادیو بی‌بی‌سی در پشت صحنه میاید، گاه گاهی‌ بعضی‌ کلمات گویند ذهن مرا فرا می‌گیرد. تو هنوز نیستی‌ و من اینجا در تنهایی خویش، سیاهی شب، صدای موتور یخچال که گاهی‌ کومپرسورش به کار میافتد، لابلای صدای چکه چکه شیر آب چیزی را حس نمیکنم... گاهی‌ حس می‌کنم سکوت تنها واژهٔ بی‌ معنای شبانهٔ من است. غرق در فکرم امشب، گمشده‌ای لابلای این همه کاغذ و کاغذ پاره... به امید روشن شدن چراغت نشسته‌ام و این لحظه شماری گذر لحظه‌ها را سخت تر از پیش کرده است.

برچسب‌ها:

به مناسبت فسخ قرارداد

دلم می‌خواست این یکی‌ دو روز بشینم رو یک سری شعر کار کنم. گاهی‌ وقتی‌ که یک چیزی رو ازت گرفتن بیشتر دلت می‌خواد اون رو انجام بدی، دنبالش کنی‌ و حسرت انجامش بیشتر در دلت جا می‌گیرد. بارون میبار، طراوت برگ درخت و ساقه‌های چمن گویای شروع زندگی‌ دگریند. پائیزه اما زمزمه‌شان بهاری، زمین ماست جام‌های باران، موسیقی تندر و چشمک برق آسمونند. شاید باز هم بشه از شعر گفت مثل مریم:

شعر یعنی حس یک پرواز محض
در میان آسمان پیدا شدن
شعر یعنی در حصار زندگی
غرث در گلواژه رویا شدن
شعر یعنی قصه یک آرزو
شعر یعنی ابتدای یک غروب
شعر یعنی تکه‌ای از آسمان
شعر یعنی وصف یک انسان خوب
شعر یعنی قلعه‌ای از جنس عشق
کم کنم از واژه و حرف و سخن
شعر یعنی حرف قلبی سرخ و پاک

مرغ هوا

موسیقی تفکر بازی با اصواتست:

مرا گويي "كه رايي؟" من چه دانم

چنين مجنون چرايي؟" من چه دانم"

مرا گويي "بدين زاري كه هستي

به عشقم چون برايي ؟" من چه دانم

منم در موج درياهاي عشقت

مرا گويي "كجايي؟" من چه دانم

مرا گويي "به قربانگاه جان ها

نمي ترسي كه آيي؟" من چه دانم

مرا گويي "اگر كشته خدايي

چه داري از خدايي؟" من چه دانم

مرا گويي "چه مي جويي

دگر تو وراي روشنايي؟"... من چه دانم

مرا گويي "تو را با اين قفس چيست ؟

اگر مرغ هوایی؟" من چه دانم

مرا راه صوابي بود گم شد

ار آن ترك خطايي من چه دانم

بلا را از خوشي نشناسم ايرا

بغايت خوش بلايي من چه دانم

شبي بربود ناگه شمس تبريز
ز من يكتا دوتايي من چه دانم