آری این هجرت را پایان نیست



يکي از دوستهاي خوبم اين قطعه شعر را در وبلاگش پست کرده بود که من در نهايت تاثير از سادگي آن خيلي خوشم آمد که در اشاره اي زندگي را فريبخورده دوستي ميداند که زمين و زمان چيزي جز خاطر او را فراهم نكرده بود.... به نظرم اين کلام بسيار ريزبينانه سروده شده، البته نميدانم مشرفه تهراني را چه سبب شده که اين چنين سخن از فريب روزگار به دست دوست گويد... اما هر آنچه بوده در عين بي آلايشي کلام رسواگر حقيقتي تلخ است.... تلخ و غيره قابل گذشت و حال دوست دارم که اين سخن را با تکه کلامي از خود او پايان بخشم: آري اين هجرت را پايان نيست و در انديشه من زورق سبزي که به آتش ها اراسته بود به زمستان پيوست.... روحش شاد.

پرنده ای در دوزخ


نگفتندش چو بیرون می کشاند از زادگاهش سر
که آنجا آتش و دود است
نگفتندش : زبان شعله می لیسد پر پک جوانت را
همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است
نگفتندش : نوازش نیست ، صحرا نیست ، دریا نیست
همه رنج است و رنجی غربت آلود است
پرید از جان پناهش مرغک معصوم
درین مسموم شهر شوم
پرید ، اما کجا باید فرود اید ؟
نشست آنجا که برجی بود خورده بآسمان پیوند
در آن مردی ، دو چشمش چون دو کاسه ی زهر
به دست اندرش رودی بود ، و با رودش سرودی چند
خوش آمد گفت درد آلود و با گرمی
به چشمش قطره های اشک نیز از درد می گفتند
ولی زود از لبش جوشید با لبخندها ، تزویر
تفو بر آن لب و لبخند
پرید ، اما دگر ایا کجا باید فرود اید ؟
نشست آنجا که مرغی بود غمگین بر درختی لخت
سری در زیر بال و جلوه ای شوریده رنگ ، اما
چه داند تنگدل مرغک ؟
عقابی پیر شاید بود و در خاطر خیال دیگری می پخت
پرید آنجا ، نشست اینجا ، ولی هر جا که می گردد
غبار و آتش و دود است
نگفتندش کجا باید فرود اید
همه درهای قصر قصه های شاد مسدود است
دلش می ترکد از شکوای آن گوهر که دارد چون
صدف با خویش
دلش می ترکد از این تنگنای شوم پر تشویش
چه گوید با که گوید ، آه
کز آن پرواز بی حاصل درین ویرانه ی مسموم
چو دوزخ شش جهت را چار عنصر آتش و آتش
همه پرهای پکش سوخت
کجا باید فرود اید ، پریشان مرغک معصوم ؟

مهدی اخوان ثالث


پرل هاربر


سياست:
موافقت احمدي نژاد با حضور ايران در نشست شرم الشيخ قدم مثبت ديگر از سوي دولت آقاي احمدي نژاد در راستاي نفوذ بيشتر در حاکم سازي آرامش منطقه ايست که بسياري آن را نوعي پاسخ مثبت به ارتباط بيشتر با دولت امريکا مي دانند.
هنر:
ديروز فيلم سينمايي پرل هاربررا از شبکه ABC ديدم که به نظرم فيلم فوق العاده زيبايي بود. بطور خلاصه داستاني از جنگ جهاني دوم بود که چگونگي حمله امپرتوري ژاپن به جزاير هاوايي و حرکتهاي مبارز طلبانه نيروي هوايي و دريايي امريکا در پاسخ به تجاوز ژاپن. اين فيلم ساخته سال 2001 به کارگرداني مايکل بي و بازيگران سرشناسي از جمله بن افلک، جاش هرتنت، الک بلدوين و کيت بکينسل در آن حضور دارند و به مدت 183 دقيقه است. به آن دست از دوستاني که علاقمند به فيلمهاي تاريخي هستند اين فيلم را پيشنهاد ميکنم.

نشانهاي جديد


بالاخره توانستم بعد از تاخيره چند روزه دوباره يه چيزي بنيويسم... اين مدت همش درگيره ري-اينستاليشن ويندوز کامپيوترم بودم و همان طور که قابل انتظار بود، هيچ چيزي نداشتم که بتوانم باهاش فارسي تايپ کنم ... اما بالاخره امروز تمومش کردم. اين روزا همه چيزا اونجور که بايد انتظاره پيش نميرن ... سه تا از ماهييم مردن که در اثر بروز نوعي باکتري در آبشون بوده، خيلي ناراحتشون شدم. تنها کاري که از دستم برآمد گرفتن دارو براي بقييشون بود تا شايد از بروز بيماري در بقيه جلوگيري کنم. از طرفي همش دو هفته به پايان ترم مانده که فکر کردنش برايم سخت... چون همه زندگي آدم به همين دو هفته بستگي دارد. انشالله که همه چيز به خوبي بگذره ...
از دنياي سياست بايد بگم که کشف طراحهاي گروه تروريستي در عربستان روي قيمت نفت تاثيره قابل توجهي گذشته است، از طرفي يک نو نشانه پيروزي براي بوش به همراه داشته، چون مدتها بود که فقط و فقط از جنگهاي دروني عراق و شکستهاي پياپي نظاميان آمريکايي برايشان به همراه داشته است.
در ايران در کنار همه آن جنجال گري هاي بد حجابي، نشانهاي جديدي از بروزه نا آراميها درون دانشگاه اميرکبير به گوش ميرسه ... که ذهن هر دانشجويي رو به مخاطره مييندازه...

<دلم ميخواست بازم مينوشتم، اما وقت مجالم نميده ... پس تا فرصتي ديگر ... >

بي هياهو


روزي پر هياهو... پر از کلي چيز برا فراگيري ... سپري زمان مثل برق.... کوله باري پر از کار و گلايه از کمي زمان ... چاره اي نيست جز اميد به حق که رهسپاره ذره ذره نفسهاي ماست...

اوج سحر تا به شامگاه



دلم ميخواد از اين پس حتي اگر فقط شده يک خط براي روزي که سپري کرده ام بنويسم. پس از امروز شروع مي کنم. از اون روزهاي طولاني خسته کننده و شايد بشه گفت نفس گير... شايد بخاطر شب قبلش که تا صبح مشغول انجام يه پروژه بودم، چشمانم خواب کافي نديد بود و اين روزها همش فکر ميکنم چرا براي خودم ليست کارهايي رو مي نويسم که حتي نميتونم تمومش کنم اما جدي وقتي به آخر ترم ميرسه کارها چنان در هم گره ميخورن که حتي نميتونم فكر هيچ چيزه ديگري رو در سر داشته باشم. اي کاش مي شد ليست کاراي نا تمام رو به موقع به اتمام رساند. به قول شاهرخ: " از اوج سحر به شامگاه افتاديم، رفتيم و به جستجوي راهي بهتر، گم کرده جهت، به کوره راهي افتاديم!!! ... " شايد اين نور اميد من هم باره ديگر بدرخشه و منم از اين تشويش و بيقراري نجات بده! حقا که اميد دارم به تو....

نابساماني اجتماعي




با وجوده کلي کاري که داشتم دلم نمي خواست که از کنار اين سلسله جريانات حاکم بر اجتماع کنوني ايران به ويژه در تهران بگذرم. خبري که اين روزها مطبوعات ايران را فراگرفته داستان طرح مبارزه با بدحجابي است. انگار مسؤلين مملکتمان فراموش کردن با چه قول و قرارهايي به اين پست و مقام رسيده اند! براي بسياري از ما قولهاي مسؤلين از رياست جمهوري و نماينده مجلس و عضو شوراي شهر گرفته تا سردمداران گروهاي دانشجويي، همه و همه آرمانهاي آتييشان را رقم ميزند. گاهي پايه انتخابهاي ما از روي همين قول و قرارها صورت مي گيرد، اما کجاست صاحبان آن زبانهايي که سخن از آزادي اجتماعي ميزدند و تمام حم و غمشان را درد مردم رنج کشيده ميدانستند و خود را چاره انديش فقر و اعتياد و بيکاري مي دانستند. مگر فرق شما با رضا خان پهلوي در چيست که به زور چادر و روسري را از سر زنان ما برمي داشت، اگر فرقش در اجبار بر سرداشتنش است، اشتباه مي كنيد: انتخاب حجاب و پوشش هرکس جزيي از آزادي انتخاب اوست. اگر در خيالتان مردم را بدينگونه به اسلام نزديکتر مي کنيد، اشتباه مي کنيد! جز اينکه ايشان را اسلام زده کنيد حاصلي در بر ندارد. لابد عده اي در پس اين جمله من اين کلام در ذهنشان مي پيچد که اين انتخاب تا زماني که به عرف و ساختار جامعه خدشه نزند حق فردي شامل مي شود و من در پاسخ دارم که بگويم جامعه اي که قريب به اتفاقش رهروي يک شيوه هستند عرف آن را ميسازد. اگر در زمان رضا شاه مردم داشتن پوشش را برتري ميدانستند اكنون ديگر آن نظر و اعتقاد به خواسته همان مردم تغيير جلوه داده است. شما حکومت مردان صاحب اختيار اين انتخاب و گزينش نيستيد. اگر امره به معروف و نهي از منکر را اين گونه مي پنداريد، به وضوح که در مسير خلاف يک توفان بر خاسته ايد. جامعه که قريب به 48% را قشر کم درآمدي که در زير خط فقر زندگي مي کنند، حدود 25% را قشر بيکاران اجتماعي و در تقريبي در حدود 20% آش را معتادان شامل ميشوند... چگونه و چطور طرح ضربتي براي اين همه مشکلاته اجتمايي سنجيده نميشود؟!! کجايند آن خردمنداني که چاره انديشه درد اين جامعه باشند و نه به فكر آرايش و پيرايششان. فکر آن کودکاني که از درد بي سر پناهي شب را در درون کارتن مقوايي سپري مي کنند... يا آن مادر خانوار پرجمعيتي که به خاطر ديابت همسر کارگرش و از روي عذاب وجدان غم گرسنگي فرزندانش تن به اجاره دادن رحم خود مي دهد!!! آيا ما به نقطه عطفي براي راهساز همه اين مشکلات رسيده ايم که اكنون پرسشگر پوشش تک تک افراد اين جامعه شده ايم. اگر خود را طراح نقشه ساماندهي هاي اين ناهنجاري ها ميدانيد، فقر! بيکاري!! اعتياد!!! و... و... بسياري ديگر در اين آسمان خاکستري گون ايران ميدرخشند و طعم تلخ غمش چون هاله اي همگانش را فرا گرفته.... اي که خود را انتخاب شده اي
از مردم ميداني بيا و چشمانت را بر اين همه حقايق آگاه پيرامونت مبند و به فكر چاره اي با ش ...

Virgina Tech به ياد از دست رفته هاي
استعفا



بدين وسيله من رسما از بزرگسالي استعفا مي دهم و ـ مسئوليت هاي يك كودك هشت ساله ـ را قبول مي كنم .
مي خواهم به يك ساندويچ فروشي بروم و فكر كنم كه آنجا يك هتل پنج ستاره است .
مي خواهم فكر كنم شكلات از پول بهتر است ، چون مي توانم آنرا بخورم !
مي خواهم زير يك درخت بلوط بزرگ بنشينم و با دوستانم بستني بخورم .
مي خواهم درون يك چاله آب بازي كنم و بادبادك خود را در هوا پرواز دهم .
مي خواهم به گذشته برگردم ـ وقتي ساده بود ـ وقتي داشتم رنگها را ، جدول ضرب را و شعرهاي كودكانه را ياد مي گرفتم ، وقتي نمي دانستم كه چه چيزهايي نمي دانم و هيچ اهميتي هم نمي دادم .
مي خواهم فكر كنم كه دنيا چقدر زيباست و همه راستگو و خوب هستند .
مي خواهم ايمان داشته باشم كه هر چيزي ممكن است و مي خواهم كه از پيچيدگي هاي دنيا بي خبر باشم
مي خواهم دوباره به همان زندگي ساده خود برگردم ، نمي خواهم زندگي من پر شود از كوهي از مدارك اداري ، خبرهاي ناراحت كننده ، صورتحساب ، جريمه و ...
مي خواهم به نيروي لبخند ايمان داشته باشم ، به يك كلمه محبت آميز ، به عدالت ، به صلح ، به فرشتگان ، به باران ، و به ...
اين دسته چك من ، كليد ماشين ، كارت اعتباري و بقيه مدارك ، مال شما .
من رسما از بزرگسالي استعفا مي دهم .

نويسنده : سانيتا سالگا

شايد قسمت نبود


به زودي ...

محفل سکوت



کاش مي دانستيد که زندگي با همه وسعت خويش محفل ساکت غم خوردن نيست. حاصلش تن به قضا دادن و پژمردن نيست. زندگي خوردن و خوابيدن نيست. زندگي حس جاري شدن است. زندگي کوشش و راهي شدن است. از تماشاگر آغاز حيات تا به جايي که خدا مي داند.

جايگاه زن نزد ايرانيان باستان


آرزومندم از ساختمانهاي به ياد مانده از دوران هخامنشيان در پارسه (تخت جمشيد) ديدن كرده باشيد. اينگونه گمان ميكنم اگر چرخی در ياد خود از آن ديدار بزنيد و كمی باريك بين شويد به ياد خواهيد آورد كه در ميان همه آن نگاره‌های تراشيده شده بر جان سخت سنگ های پارسه و در ميان رسته های دراز آورندگان هدايا به دربار شاهنشاه ايران زمين، نگاره‌ای از پيكر هيچ زنی ديده نميشود.
نه در پارسه كه در هيچ كدام از نگاره های بازمانده از آن دوران چنين نگاره ای را نميتوان يافت. براستی چرا چنين است؟ ايرانيان باستان جايگاه زن را چگونه میشمردند؟
شايد در نگاه نخست و با داوری زود هنگام انگ مرد سالاری را به ايرانيان باستان بزنيم. ولی به هيچ روی چنين نبوده است و در برابر آنچه گاه به دروغ آگهی شده است، ايرانيان آن هنگام برای زن و جايگاه او ارج شايان به ديده داشته و برابری زن و مرد از آيين آشكار همزيستي پدران ما بوده است.
فر و شكوه و ارجمندی هر فرهنگی را بايد در ارج نهادن آن فرهنگ يا كيش بر زن و جايگاه او ارزيابی كرد. در ميان پدران ورجاوند (مقدس) ما و همچنين در كيش ‌پيشرفته زرتشت جايگاه زن چنان بالا بوده كه در هر ديدگاه او را برابر مرد ميديدند.
واژه بانو كه در ريشه از واژه پهلوی "ريتا باكيا نو" آمده است، در چم (معني) پرتوی يزدانی است.
در زمانی كه در همه گيتی زن را كنيز مي انگاشتند و هم مردان را نيز به بردگی ميبردند، ايرانيان باستان زن را به وزارت و سركردگی سپاه میگماردند.
‌برای نمونه فرمانده يا دريادار ناوگان دريايی ايران در زمان خشايارشاه يك زن دليرايرانی بود.
در همان زمان در ميان روميان، زن سزاوار مرد دانسته ميشد و مرد چنانكه بايد آن گونه كه ميخواهد همچون ابزار زندگی با زن خویش رفتار كند و باز در همان زمان تازيان دخترن خود را زنده به گور ميكردند.
در كيش ايرانيان باستان (زرتشت) مردان سزاوار گزيدن تنها يك زن را داشتند و همسر گزينی (ازدواج) با بيش از يك زن گناهی هم سنگ بت پرستی، خودكشی و بيدادگری مي بود.
زن د‌ر چشم پدران ما زا‌ده ی هنر و سراپا مهربانی بود. زن را سرچشمه ی مهر ميشمردند، كه از او تربيت فرزندان به بار ميرسيد. زن را دارای سرشتی از گردآمده‌هاي هنرهای گيتی ميدانستند و او را در برابر ديگر نمادها نشانی از اوج پاكی و راستی مي انگاشتند. فرزندان خود را به زنان پارسا مي سپردند تا رسم پارسایی بياموزند و پيمان همسری بستن با زن نيك كردار را راز سربلندی مرد ميدانستند.
كوروش بزرگ همواره در سخنان خود از دانايی و پارسايی مادرش ميگفت و او را میستود.
زن پارسا در ديدگاه ايرانيان باستان فرشته دلدادگی، ‌درستی و راستی (سپنتا آرميتا) شمرده ميشد.
گزينش همسر در ايران باستان بر دوش دختر بود، و پدر و مادر تنها سزاوار شناساندن خواستگار به دختر خود بودند و اين دختر بود كه سرانجام همسر خود را گزينش ميكرد.
اين رفتار شايسته مگر بر آن نبود كه زن در ايران باستان دارای خرد و اندیشه پر دانسته مي‌شد و برابری زن و مرد بدون كوچكترين گمان نگه داشته ميشد.
از آنجا كه همسر گزينی پيمانی ورجاوند شمرده ميشد، جدايی بسيار سخت و نكوهيده بود، و در برابر آن مردان و زنانی كه همسر برميگزيدند، ارج و جايگاه بالاتری نسبت به كسانی كه تنها بودند داشتند.
ايرانيان باستان دلگرمی داده ميشدند كه يكديگر را برای همسر داشتن ياری كنند. از آنجا كه جدايی در آيين ايرانيان باستان تنها ‌به خواست مرد نبود، به همين انگيزه در آغاز زناشويی مهريه همچنين نوشته نميشد.
در نوشته‌هاي گليني (كتيبه‌) كه از دوران باستان ‌در پارسه (تخت جمشيد) پيدا گرديده و اندكی پيش رمزگشايی شده آمده است كه در كار ساختن ساختمان پارسه و پاسارگاد، چندين تن از گرداننده‌گان و سركارگران بر گامه (مراحل) ساخت، زنان بوده‌اند و پرداخت دستمزد كارگران با مهر رسمی آنان ‌انجام شده است.
از پايه در ايران باستان بسياری از زمينه‌های هنری مانند مهندسان ساختمان (معماری) و ‌نوازندگي پهنه رشد و نشانگاه زنان بزرگی بود.
ايرانيان باستان بر اين بودند كه زن در آفرينش از بهترين ويژه گی بهره برده است و ايزد به گاه آفريدن نخستين زن گيتی، تخم مهر و مهر مادری را در او كاشته است. پيكرش را به زيباترين گونه تراشيده و گيسوانش را آراسته است و تمام آنچه از زيبايی های خود داشت به زن هديه كرد. دستانش را سرچشمه هنرهای بسياری نهاد و مهر او را در دل آدمی نهاد.
آوردن فرزند را از همين رو به زن واگذاشت كه مهر آور آفرينش بود.
از اين روی كه تمام اين انديشه ها سترگ بود، اگر زنی گناهی ميكرد بسيار نكوهيده تر از مرد گناهكار بود، چرا كه زن نشانه ی مهر ايزد‌ی ميشمردند و زنی كه از اين داده های ايزدی بهره نميبرد، ناسپاس ايزد میشماردند.
باور داشتن به توانمندی زن در ايران باستان و در كيش پيشرفته زرتشت چنان نيرومند بود تا جايی كه در دنيای امروز نيز به دشواری يافت ميشود.
زنان در روزگار ساسانی، بر پايه قانون اساسی آن زمان ميتوانستند بر تخت شاهی بنشينند، ‌توانی كه در آ‌ينده در قانون مشروطه هم وجود نداشت.
پس از كشته شدن خسروپرويز به سال 2365 باستانی و چالشي كه سراسر ايران را فرا گرفت، پوران دخت دختر خسرو پرويز، بيش از يكسال پادشاه ايران شد و ‌چندي پس از او خواهرش آذرميدخت بر تخت نشست. در سده ‌های پس از آن نيز در جاهای گوناگون ايران، شهزاده شهبانو هايی مانند مادر شاهپور دوم يا همسر هرمز دوم بر تخت شاهی نشستند.

براستي اگر زنی ايرانی خود را از هنرها و سرشت نيكويش سر برگرداند و اين هديه را پاس نداشت، آن را به همه بانوان ايرانی نسبت ندهيم.
به هر روی زن ايرانی همواره ارزش و جايگاهی بالاتر از ديگر زنان داشته و اين تنها خويشتن زن ايرانی است كه بايد دوباره در اين‌ جرگه مرد سالارانه كه فرهنگ واپس مانده تازی بر آن اكنون فرمان ميراند به خود آيد و جايگاه‌ بلند خود را باز به كف آورد.