به سکوت شب بگو نه
این ۳-۴ روزی که نبودم سفری به شهر سن دیگو داشتم. ذهنم درگير فاز جديدي بود: به ممکنها فکر کردم، از بودن‌ها مروري داشتم و سعی‌ بر فراموشي گذشته ها! منتظر نشستن سخت است اما به چشم امتحان به آن نگریختن شاید اندکی‌ آسانش کند. چیزی که ذهن من را این روز‌ها به خودش مشغول کرده نه حال خود، و نه حال و احوال "ما" است! این حضورها و عدم حضورهاست! نمیدانم تا به کی‌ میشود بسان سلنويید رفتار کرد! میدان جاذبه داشت و به سوی خود کشاند! روز به روز رابطه ها کمرنگ و کمرنگ تر میشوند! شاید باید های-‌پس فيلتر بود و به جستجوی بهترینها! شاید باید کم توقع بود و زندگی‌ را از میان لو‌-پس فیلتری گذراند! شاید هم ... باند-‌پس! هرچه باید بود را زمان به صورت مقطعی و در لحظه بر ما روشن می‌کند! امیدوارم که این معادله بیش از یک جواب داشته باشد چرا که از بی نهایت‌ها و از بدون ریشها گریزانم.