نه به دنیایی پر از خاطره میاندیشم، نه به دنیایی پر از حادثه میندیشم.
نه به خویش و نه به عالم، نه به زمین و نه به زمان، نه به این و نه به آن.
آسمانم همه ابر، زمینم تکه سنگ، آنچه ماندست همه ریشه.
دل در آرزوی قطره آبی، بخشش یک قطره باران، آنچه بارد همه خیراتی دل.
اگر خدا حرف مرا میشنید! مرا رهایی ده! طاقت پر کشیدنی و بال گشودنی! فرصت مهاجرتی! به هر کجا! به هیچ کجا! به ناکجا! بگذار تا روم، پر کشم، دور شوم، به اوج روم، سقوط کنم اما تکرارم نده. حاضرم به هر کجا که تقدیرم برد روم اما هر روزم را چون دیروزش دیدن مرا بیش از پیش گمشده در این سراب میکند. تکرار تک تک ثانیهها برای پرندهٔ محبوس در قفس این روزها چون مشاهدهٔ فوج فوج چلچلههای مهاجر به سوی جنوبست از لای میلههای قفس، از لای لابلای میلههای قفس! از لای لابلای میلههای اهنین این قفس، در قفس... و آنها میروند به سوی دور، به آان سوی کوه ها... تا دیروز نوک قله را دیدن به منزلهٔ نیمهٔ راه بود و اکنون دامنه و دشت پشت آن را تجسم کردن آرزوی سیر این پرنده! بگذار بال زنم! پر کشم، دور شوم، گم شوم اما حبس و کنج نشینی برای من مرگست... سرد و تاریک... سکوت... سخنی نیست دگر.
گاهی فکر میکنم که سردمداران جمهوریخواه بدون لحظهای درنگ فقط دست به استخراج جملات میزنند، انباری انبوه از کاه! خالی از ارزنی اندیشه و منطق! با سیاستی دگانه که بوی کهنگی و نا موفقیتش از دور به مشام میرسد، همچنان مبهم و خودخواهانه. امروز پای مصاحبه سارا پالین که نشسته بودم دیدم انگار این آدمها از دنیا بدورند. از حقیقت! از فقر! از ظلم! از بیداد!
هدف جان مک کین از انتخاب پالین به عنوان منتخب معاون ریاست جمهوری خود جز فریب عدهای فمنیست که زندگی و قدرت را به لازمهٔ حضور زن میدانند نبود! جایگزینی که شاید حضور هیلاری را پر کند اما دریغ! اختلافی از زمین تا اسمان! انتخابی به دور از اندیشه و عقل و منطق! اما هرچه میگذرد هویت این انتخاب عوام فریب روشنتر از پیش میشود. شخصی که تا دو سال پیش دارای گذرنامهٔ شخصی نبوده چطور میتواند ادعای درکی صحیح از منطقه و جهان کند! چطور میتواند چشمانش را بر آنکه که گذشته و میگذرد ببندد و زبانش را باز کند. مرکز ترور را ایران و عراق و افغانستان بداند حال آنکه آن فکر و اندیشه خود را در آن سوی پیشخان این معرکه به کار نینداخته باشد.دنیایی در درون در حال متلاشی شدن است و در بیرون اینان جستجوگر از میان بردن ترور و تررریستی که خود در دامانشان پرورش دادند. طالبان و صدامیان دیروزشان، دو طفلان معصومی که به ظاهر مطیع پدران خویش بودند اکنون رو در رویش ایستاده اند. حال ایران را عامل این سرکشی و خلاف میدانند. داستان احمد شاه مسعود و سیستانی داستان نویی نیست که ایران آن را رقم زده باشد. آزادی حق هر ملت است. اینان در خواب غفلتند و مردمان در اینجا با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم میکنند! اقتصادی که به واسطهٔ چاپ انبوهی دلار بدون وجود ذرهای پشتوانهٔ مالی دچار تنزل روز به روز شد! و اکنون با کردهٔ خویش در حال دست و پنجه نرم کردنند و امیدهای آیندیشان به بازی سیاسی و پرهیز از مناظره و گفتگو مشغولند. در معادلهٔ پیروزیی که در ذهن خود کشیده جواب هر سوالی را زور و فشار میدانند. باید به فکر حال بود! به فکر خود! به روزگار خود! اشاعه سرود به ظاهر شیرین آزادی را بگارید به دست دیگران سپرد! به دست مردمان سرزمین خود! والسلام.
آنزیم شکنندهٔ الکل میتواند باعث جلوگیری از حملهٔ قلبی شود. در گزارشی در مجلهٔ Science، آنزیم ALDH2 (آلدهاید دهیدراجنيس ۲) نقشی حیاتی در فرایند پردازش الکل در بدن انسان، پاکسازی سموم تولید شده در درون سلولهای بدن در زمان بلوکه شدن شریانهای عروقی میشود و میتوان به عنوان دارویي جهت تسريع این فرایند گردد.
شراب قرمز از گذشتهٔ دور به عنوان یکی از عوامل بازدارندهٔ ناراحتیهای قلبی تشخیص داد شده است. تحقیقات امروز بر روی ALDH2 حاکی از نقش موثر و مفید این آنزیم در حضور الکل خبر مي دهد. به علاوه این آنزیم در از میان بردن محصولات سمی حاصل از خرد شدن ساختاري چربیها در درون سلولها که عامل حملهٔ قلبی مي باشد می تواند موثر باشد. در هر چرخهٔ گردش خون، جریان خون در انتها به درون قلب جاري میشود. رادیکالهای آزاد که مولکولهای بسیار فعالي هستند و در هنگام تبدیل انرژی در درون بدن تولید میشوند، از تجمع این رادیکالها در درون سلولها اختلالاتي در دسترسی به اکسیژن، تخریب ملکولهای چربی و پرتیینهای مورد نیاز بدن شده بروز يافته و حاصل این نارساییها مرگ سلولهای نابالغ در درون بدن میشود. حضور الکل بطور نسبی کمک به بازسازی بسیاری از مولکولهای چربی شده که تا حدودی شانس بهبودی سلولها و پیشگیری از سکتهٔ قلبی میشوند. ضمنا تحقیقات نشان داده اند که حضور الکل در سیستم درون سلولها باعث جلوگیری از پیشرفت و تولید محصولات فرعی سموم در درون بدن میشوند که خود عامل کاهش بروز بسياري اختلالات عصبي همچون فراموشی ناشي از افزايش سن (آلزایمر) میشود.
هر بار که این شعر را میخوانم به یاد مصاحبهای از فریدون مشیری میفتم، حکایتی از نارفیقی روزگار، مرگ آفتاب و خرده اندیشی بیخردان خردمند نما:
دیشب دیگه از سرعت عملکرد ویندوزم به ستوه آمده بودم. پروگرمهایم خیلی این اواخر کرش میکردند. سرعت عملکرد CPU بسیار پايان میرفت و کلا سیستم روی اعصاب میرفت. البته لازمه بگم که من بر عکس بسیاری ویندوزم رو هر ۶ ماه از نو نصب نکرده و نمي کنم. تقریبا 5-4 سالی بود که اقدامی روی عملکرد ویندوز رجیستریش نکرده بودم. بعد از مدتی جستجو آنلاین به وجود برنامه هایی پی بردم که کمک به تمیز کردن رجیستری میکنند. هدف اصلی رجیستری ویندوز نگهداری پیکربندی برنامههای نرم افزاری مختلف روی کامپیوتر است. نقش رجیستری کامپیوترانجام اجرايي بهینه برای مشاهدهٔ عملکرد بخشهای مختلف سخت افزاری و برنامه های نرم افزاریست. رجیستری کامپیوتر میتواند توسط ویروس ها و Spyware ها مورد تهاجم قرار بگیرد، و همچنين در بسیاری موارد نصب و زدودن بسیاری برنامها بطور شاید و باید کاملا از روی رجیستری ویندوز انجام نمیگیرند. برای زدودن این عوامل و بهینه سازی عملکرد ویندوز برنامهایی طراحی شدن که از این میان، پس از مدتی جستجو و بررسی نظرات کاربران به " Eusing Registry Cleaner" که به صورت رایگان در اختیار کاربران قرار دارد و در پایان، پس از اجرای برنامهٔ مربوط و پاک سازی رجیستری، عملکرد ویندوز و سرعت اجرای بسیاری برنامه ها و نرم افزارها نسبت به پيش به مراتب بهتر شده اند.
برنامهای جدید دارم که میخواهم درون بلاگ بطور آزمایشی و مستمر آغاز کنم. موضوع نوشتههایم را در زمینههای مختلف از جمله پزشکی، ادبیات، و دیگر مطالبی که در روز به چشمم میخورند و جالب باشند را میخواهم بطور مختصر به رشتهٔ تحریر در بیاورم. بطور کلی قصد دارم شیویی جدید از آنکه به نام نوشتهای روزانه در اینجا بین کنم، لذا پیشاپیش در سددم از آنکه در پست آتی خواهم نوشت عناوینی در اینجا ذکر کنم:
نخواب اي حسرت سفره گل گندم
نباش تو دالوناي قصه سر در گم
نخواب رو بالش پرهاي پروانه
كه فرياد تو رو كم دارين اين مردم
لالا لا ديگه بسه گل لاله
بهار سرخ امسال مثل هر ساله
هنوز هم تيرو تركش قلب و ميشناسه
هنوز شب زير سرب و چكمه مي ناله
نخواب آورم گل بي خارو بي كينه
نمبيني نشسته گوله تو سينه
اخه بارون كه نيست رگبار باروته
سزاي عاشقاي خوب ما اينه ؟
نترس ازگلوله دشمن گل لادن
كه پوست شيره پوست سر زمين من
اجاق گرم سرماي شب سنگر
دليل تا سپيده رفت و رفتن
نخواب آروم گل بادوم ناباور
گل دلنازك خسته گل پر پر
نگو باد ولايت پر پر ت كرده
دلاور قد كشيدن رو بگير ازسر
دوباره قد بكش تا اوج فواره
نگو اين ابر بي باران نمي زاره
مث يا دلاور نشكن از دشمن
ببن سر ميشكنه تا وقتي سر داره
نذاشتن هم صدايي و بلد باشيم
نذاشتن حتي با هم ديگه بد باشيم
كتاباي سفيدو دوره ميكرديم
كه فكر شبكلاهي از نمد باشيم
نگو رفت تا هزار آفتاب هزار مهتاب
نگو كو تا دوباره بپريم از خواب
بخون با من نترس ازگلوي دشمن
بيا بيرون بيا بيرون از اين مرداب
نگو تقواي ما تسليم ايثاره
نگو تقدير ما صدتا گره داره
به پيغام كلاغي سياه شك كن
كه شب جز تيرهگي چيزي نمي ياره
نخواب وقتي كه هم بغضت به زنجيره
نخواب وقتي كه خون از شب سرا زيره
بخون وقتي كه خوندن معصيت داره
بخون با من بيا با من نگو ديره
سكوت شيشه هاي شب غمي داره
ولي خشم تو مشت محكمي داره
عزيز جمعه هاي آزادي
كلاغ پروازي با تو عالمي داره
روزی که گذشت. این روزها مدتها بود که هر لحظه تصور این دقایق را میکردم. آرامشی در ظاهر درون قایقی گرفتار دریایی متلاطم. حدودا یک سال و دو سه ماهی گذشت، شروعی ساده اما پر از سوال و جواب. دقایق آخر به کندترین شکل ممکن در حال گذر بودند و مرا در عالم خاطرات این مدت غرق خود کرده بود و این عقربهٔ ساعت بود که این سکوت را در پس هر تیک تاک خود در هم میشکست! مرا میشکست! اندیشیم را در هم میگسست! لحظات شیرین و تلخ، ساده و سخت، همه از مقابل چشمان خیالم میگذشتند. به یاد روزهای جابجاییم از کیوبی به کیوب دگر و مشهور شدن به کولی و آخرتی محبوس در اطاقی که چهار گوشهاش را دیوارها احاطه کرده بودند. خشک و بی روح... آراسته با دو سه پستری از آناتومی دستگاه گوارش، بیماریهای گوارشی و ساختار سلولی بافتهای مربوط... هر زمان که کسی از مقابل اتاق میگذشت تنها فرکانس صوتی نوای موسیقی ایرانی بود که سکوت حکم فرمای راهرو را در هم میشکست. اما اکنون غوغای درون ذهن پر هیاهوی تر از هر صدا و نوایی بود: از لحظهٔ دست دادن و عقد قرارداد تا پوشیدن کروات در درون clean room و کشاندن ۹۱۱ به خاطر فراموش کردن رمز سیستم امنیتی ، خاطراتی از گذشتهای که مرا به این کار و مکان کشید، به این جمع و گروه ملحق کرد و بدرقهای صمیمانه همچون هر آنچه که پیش از این از ایشان دیده بودم: گرم و صمیمی... شیفتهٔ این بی آلایشی مرتبهها و مقامها و رتبهها بودم، اگر به عنوان غریبهای به جمعشان وارد میشدی تمیز دادنشان در فراسوی این فضایی گرم و صمیمی دوستیشان گم شده بود، رتبهها و پستها در پشت چهرهایشان نهفته بود، باهم بودند و باهم حرکت میکردند... کار گروهی، انرژی مثبت جوانی و هزاران نکته و تجربه را بی شک از ایشان در این فاصله فرا گرفتم... و اکنون غرق در آخرین دقایق محفل گرم بدرقه ایشان، همراه با مارگاریتا و پنیر و salami و cracker .... و دست فشردنی گرم در پایان روزی دگر، روزی که فردایش حضورشان را یکجا نخواهم داشت، سپردن ساعاتی از روز را درون چهاردیواریم ديگر نخواهم ديد ... ديوارها موسیقیم را نخواهند شنيد ... با هم بودنشان را نخواهم داشت! یک روز گذشت.
ثانیهها در پس بدرقهٔ یکدیگرند و من اینجا همچنان منتظر!
منتظر شروعی تازه!
نغمه ای نو!
خاطره ای جديد!
آنچه گذشت خاطره شد! و آنچه ماند عدم حضوری مستمر!
استمرار!!!
واژه ای در وزن زمان! جریان! حرکت!
و فردا!
فردایی که از آمدنش سخنی نیست جز انتظار!
موجودیتی از ممکنها و نا ممکنها!
بودنها و نبودنها!
رفتنها و ماندنها!
فردایی در پشت پردهٔ تاريکي اين شب…
فردایی که روی پردهٔ پندارمن فریاد می زند!
و برای آن فردا سرا پا چشم خواهم شد!
منتظر..نمی گردانمت در برج ابریشم
نمی رقصانمت بر صحنه های عاج:
شب پائیز می لرزد به روی بستر خاکستر سیراب ابر سرد
سحر با لحظه های دیر مانش می کشاند انتظار صبح را در خویش.
دو کودک بر جلو خان کدامین خانه آیا خواب آتش می کندشان گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟
صد کودک به نمناک کدامین کوی؟
نمی رقصانمت چون دودی آبی رنگ
نمی لغزانمت بر خواب های مخمل اندیشه ئی ناچیز:
حباب خنده ئی بی رنگ می ترکد به شب گرییدن پائیز اگر در جویبار تنگ،
و گر عشقی کزو امید با من نیست
درین تاریکی نومید سایه سر به درگاهم
دو کودک بر جلو خان سرائی خفته اند اکنون
سه کودک بر سریر سنگفرش سرد و صد کودک به خاک مرده مرطوب.
نمی لغزانمت بر مخمل اندیشه ئی بی پای
نمی غلتانمت بر بستر نرم خیالی خام:
اگر خواب آور ست آهنگ بارانی که می بارد به بام تو
و گر انگیزه عشق است رقص شعله آتش به دیوار اتاق من
اگر در جویبار خرد، می بندد حباب از قطره های سرد
و گر در کوچه می خواند به شوری عابر شبگرد
دو کودک بر جلو خان کدامین خانه با رؤیا آتش می کند تن گرم؟
سه کودک بر کدامین سنگفرش سرد؟
صد کودک به نمناک کدامین کوی؟
نمی گردانمت بر پهنه های آرزوئی دور
نمی رقصانمت در دودناک عنبر امید:
میان آفتاب و شب بر آورده ست دیواری ز خاکستر سحر هر چند،
دو کودک بر جلو خان سرائی مرده اند اکنون
سه کودک بر سریر سنگفرش سرد و صد کودک به خاک مرده مرطوب.
«احمد شاملو»
در خلوت این دهکده تاریک
در سکوت فریبنده کویر ،
در پی قدمهای یک تشنه ...
پس ستاره های آسمان از کیست ؟
و نورشان نشانه چی کسی خواهد بود ؟
اگر ما شایسته این بخشش نباشیم ...
بخشاینده زمینی دیگری نخواهد بود !
نا تمام ها را باید جست .
شکیبایی نمی دانم ، صبر بی معناست .
و ترید!
آنچه از آن گرزانم ...
و نقطه ای تا پایان .
فاصله هایی که می توان کوتاهشان کرد یا نکرد .
وتوکل توشه راهم شد.
یا حق !
دلت میخواد آنچه را داشتی دوباره باز میستاندی؟
شیرینی کلام دلنشینی را که چشیدی برای بار دیگر تجربه میکردی؟
با تو بودنها را دوباره از نو تجربه کنی؟
….
پس چرا قدمهات استوار نیست!
قدم به عقب و جلو چارهٔ کار نیست.
همهٔ ما به دنبال ابدیتیم، جاودانگي…. رسیدن به سر منزل مقصود.... چیزهایست که بسیاری در جستجویشند!
ناکجایی نیست! تصویر مبهمی نیست! زندانی ساخت نشده که راه فراری از آن باشد. ما زنداني زندان خويشيم.
این ما هستیم! افکار ما هستند که فاصله افکن راه های مایند، جدا سازندهٔ افکار مایند!
گرمای حضوری هست که لحظه لحظهٔ ما را در بر داره... در اوج تنهایی، در ياس مشکلات، و استیصال از موانع اين دنیا از هميشه محسوسترست...
تو این ماه این حس حضور را بیشتر از گذشته میتونم حس کنم، حسی که در ذهنم روی کلام و رفتارم مثل چتری سایه انداخته... حضوری که اگر درکش همیشگی و پیوسته بود مطمأنا در لحظه لحظهٔ ناگزیریها حس گریزی را نقش ميزد، حس عبوری در پرتو ابديت.... حسي از جنس بلور! خالص و شفاف! ظریف و ملموس...