يك سال ناله و فغان مطبوعات و رسانهها در مورد ضعف بدني و روحي ابراهيم ميرزاپور، يك سال انتقاد به ضعف بنيه حسين كعبي، يك سال ترس از بيبرنامگي تاكتيكي مقابل مكزيك، يك سال اعتراض به حاشيه امنيت برانكو توسط رئيس فدارسيون فوتبال بالاخره كار دستمان داد و بازي را كه تا دقيقه 75 در اختيار داشتيم به لطف اشتباه، از دست داده و موج نااميدي ملي را در فوتبال دوستان تزريق كرديم! رئيس فدراسيون فوتبال كجاست كه باز گردن راست كرده و براي مخالفان خود كركري بخواند؟ آيا دردناكتر از گريه بچه تماشاگر تيم ملي وجود دارد؟ آيا حزن انگيزتر از آه کشيدن 70 ميليون ايراني در سراسر دنيا وجود دارد؟ آيا آماتوري تر از كارت زرد نكونام و پاس رو به عقب كعبي وجود داشت؟! هد زدن کج علي دايي بر طبق روال هميشگي وجود دارد؟ اما واقعيتهاي درهم شكستن آماتوري تيم ملي ايران كاملا مشخص است. بيا و بيدار شويم و چشمانمان را به حقايق اطرافمان بگشاييم. کارها را با برنامه تر به گذشت لحظات بسپاريم. اميد را در چشم جوانان جويا شويم، انتقاد و پيشنهاد را آويزه گوش خود سازيم و تلاش و اصلاح را راهبر خويش. به اميد کاميابي و پيروزيشان در آتي. دادار آسمان پشتيبانشان باشد.
عجب روزگاري شده! خبر جالبي به نقل از تلويزيون روسيه امروز شنيدم که گويي.. نگويي اندکي مايه شرمساريست. پوتين، رييس جمهور روسيه، امروز خبر از وجود کامل آزادي مطبوعات در روسيه به ميان آورد که بسي مايه تاسف براي ملت ماست. روسيه تا آنجا که من خاطر دارم از جمله کشورهايي بوده که مردمانش را در محيط خفقان نگاه داشته و آگاهي رساني ملي در نارساترين وضع خود انجام شده است و امروز در کمال ناباوري چيزي که در ذهنم نقش بست اين بود که کشوري هم چون ايران که تا بوده در عرصه دانش و انديشه در دوران کهن همواره چون نگيني در اين صحنه پهناوردرخشيده، اکنون در قعر تاريکي به سر مي برد. جالبتر آنکه تا چهره اي از قلب ملت بپا مي خيزد تا جامعه را از حال خويش روشن سازد، قلم بر دست نگرفته گوشه اي خاموش جايش مي دهند! از زندان گرفته تا تبعيد در گوشه از خانه خويش! به طور مثال، همگان ديگر تا کنون با نام آقاي اکبر گنجي آشنايند. ايشان در همين چند روز اخير در روسيه جايزه قلم طلايي را از آن خود کرد و در ايتاليا درفش طلايي را دريافت کرد. مايه شگفتي من نه از بابت کسب جايزه، بلکه از شنيدن برنده پيشين آن بود. نويسندگاني از قلب همين کشورها به خاطر آزادي انديشه شان!!! آنانکه امروز در جهان سخن از آزادي بيان به ميان مي آورند ديروز زيرپاگذارنده آن بودند. نوبت ما کي رسد خدا داند؟
باز هم به نقطه اي رسيدم که شروعش را گم کرده ام، راه پايانش را هم در ميان اين ناديده ها پنهان مي بينم. گويي تنديسه تنهايي را يکه همراه خود مي يابم. روزنه هاي نور، همه و همه گويي در اين ظلمت شب پنهان شده اند. آرزومند اعجازم، اگر چه ناچيز به چشم اين و آن. چيزي به من از باران! چيزي به من از پرواز! چيزي به من از گريه! چيزي به من از آغاز! به نويد "نو" شدن، اميد رهايي و دوباره جوانه زدن، باشد تا فصلي جديد را در پس اين ناباوري ها و نا عدالتي ها در سنگر آغوش روزگار شروع کرد.