فلسفه نيستی، سفسطه عمر

چند روزیست که حس می‌کنم که انگار سال هاست خدا را شکر آنچه به من داده و نداده است نکردم،

سپاس آنچه را که دائماً سرشارش بوده ام و آنچه را که از آن‌ محروم داشته،

آنچه را که رهاییم داده و آنچه را که گرفتارم کرده،

آنچه را که دائماً بهره‌مند بودم و آنچه را که نابینای حضورش، آنچه را محروم بوده‌ام و طالب و تشنه اش و ...


سیر عجیبي است زندگی‌ در این برحه، نه از بابت تجربهٔ بیش از این که هرگز نداشته ام، بلکه از پستی و بلندیهایش، از نزدیکی و دوری شدن از خود، از ماهیت هستی خود، از درک جایگاه هستی‌ و نیستی خود.

وقت فلسفه و سفسطه ندارم اما به ناگاه آنچنان مرا حس و حالی فرا گرفته که دلم می‌خواد بهتر از پیشم برای آینده تلاش کنم، برای خود، زندگی‌ و همسر خود، آینده و بشریت! شاید روزی، ثانیه ای اسمی از من برده شود، مثل بسیاری دیگر و صد البته با یاد و خاطری نیک و با طلب مغفرت و آمرزش نکو.

برچسب‌ها:

4 Comments:
Anonymous ناشناس said...
برحة. [ ب ُ ح َ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ نجیب . ج ، بُرَح (منتهی الارب ) (آنندراج ).

منظورت به این بود؟

Anonymous مهتا said...
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آنست که نامش به نکویی نبرند


تو بهترینی،همیشه سپاسگزار تلاشهات خواهم بود.

Anonymous ناشناس said...
چرا به روز نمیکنید؟

Anonymous مهتا said...
چرا دیگه نمی نویسی؟ :-(