سالن زیبایی‌ پشت فرمان


امروز از آن روز‌های بارونی بود که از نیمه شب قبلش رگبارش چهرهٔ زمین را طراوت تازه‌ای داد بود. صبح با اندکی‌ تاخیر از خانه بیرون زدم. مثل همیشه سعی‌ کردم که وقفهٔ ایجاد شده را با اندک تسریع در سرعت رانندگی‌ پاسخگو باشم. اتوبان حسابی‌ شلوغ بود، واکنش طبیعی انسان در سرعت رانندگی‌ زیر باران نصف میزان همیشگیست. اما در این اوصاف یه راننده از نوع بی‌ دغدغهٔ بیخیالش جلوی من سبز شد! یه تراک بزرگ داج که خانوم جوانی‌ پشت فرمانش بود. به شدت آرام حرکت میکرد، سعی‌ کردم یک خورده آرام تر رانندگی‌ کنم اما دیدم این کاهش سرعت بی‌ دلیل به نظر میاد، جلویش ماشینی نبود، داشتم یواش یواش از کوره در میرفتم، یکی‌ دو بار نور بالا زدم اما انگار نه انگار... تصمیمم رو گرفتم! سبقت! از کنار خانم که رد شدم متوجه شدم باعث و بانی آن همه تاخیر چی‌ بود! خیلی‌ به ندرت با این حالت این جا روبرو شده بودم، تقریبا از یادم رفته بود. اما چه بود: مداد کشیدن ایشان بر چهرهٔ مبارک! کفرم درآمد!!! آخه خواهر من میخواهی آرایش کنی‌، خانه و آیینه را که نگرفتن که اللعهد همین الان توي این بارون، وسط اتوبان،آیینهٔ عقب براتون سالن آریشگاه را فراهم کند و باعث و بانی‌ ترافیک پشت سرت باشی‌!!! یاد آن روز‌ها افتادم که ملت پشت فرمان، سر هر چراغ قرمز که مي رسيدند از فرصت برای هفت قلم دیزاین خودشون استفاده میکردند، و البته اين فقط به رانندگي ختم نمي شد، تو ایستگاه اتوبوس، تو تاکسی‌، سرویس دانشگاه، و خلاصه هر فضایی مکان مساعدي بود براي راه اندازی سالن آرایش! همیشه احساس می‌کردم که این یک قلم از سیستم پذیرش من خارجه، هرچی‌ باشه: هر سخن جایی‌ و هر نکته مکانی دارد، اما نمیدونم چرا عده کثیری این را متوجه نمیشوند!!! ازش گذشتم اما با سوالی بی‌ پاسخ به راهم ادامه دادم.