غربت سرد

از ابتداي زمين تا انتهاي آسمان اين داستان ناتمام را بارها و بارها شنيده ام
به صبوري ساليانش آنرا شنيده ام
به سستي پيمان هايش آنرا شنيده ام
با تمام نابينايي به شکوه بينش اش نگريسته ام
از ستبري ريشه ي سرو سهي تا بي عدالتي تبرش همه را ديده ام
از ازدياد گلبرگ هاي گل ناز تا پخش شدن برگهاي پيچک -
در اراده ي سمج وار اين کرانه هاي بي کرانگي -
در سکوت غروب درب هاي بسته ي خورشيد،
من جستجوگر امتداد هجران چلچله هاي مهاجرم.