نقاب زدن آدمی در سراسر این تاریخچهٔ جغرافیایی ریشه دارد، از آمریکای جنوبی و کارنیوالهای برزیلی و نقش به صورت زدن ماسکها در حضور سیاسی، مذهبی و اعتقادی اقوام در امریکای لاتین تا نقش سمبلیک ماسکها در اجرای پردهای اپرا در چین باستان و یا حضور شخصیتی شیطانی از به صورت زدن ماسکها در ژاپن و یا نقش نمایشین آنها بر صورت بازیگران سرزمین ایران در دوران تمدن بین النهرین و یا حضور خدای گونه و شیطانینش در سرزمین اروپايي ... آنچه از حقیقت به چهره زدن این ماسکها ذهن مرا رها نمیسازد، حضور قدرت گونه و نفوذین دوگانه آنان است، حقیقتی که فرد فرد ما انسانها در شريان حقیقت زندگی، سیرت خود را همچون صورت خود با آن زینت میبندیم، زینتی که نه الزاما در جهت بهبود ماست بلکه جهت پنهان کردن حقیقت درون ماست، حقیقتی تلخ یا شیرین، ساده یا پیچیده، نمی دانم آنچه هست نیازمند پنهان است یا ابراز!؟ و يا اين پنهان از سر ترس است يا از سر اجبار، يا از سر نیاز ... اما آنچه هست خواسته یا ناخواسته نقاب بر چهره میزنیم و روز خود را به شب سر میکنیم دور از آنکه توان نفس کشیدن جای خود را داشته باشیم نجاي ماسک، نجاي حضوری نامانوس، حضوری نا آشنا ... ای کاش میشد آدمها خودشان میبودند، حتي شده برای نگاهی و لحظه ای و حتي دمی و نفسی، حضوری از خود برای حقيقت خود!
هروقت نزدیک هالوین میشه من در جستجوی حقیقت پشت پردهٔ این ماسک ها و آرایشی که بر چهرهٔ آدمها نشسته است مینشینم، گمشده ای میان هزار و یک کوچهٔ تاریک در مقابل گذشتها و حال افراد، چگونه میشود که آدمها ماسکهای رنگارنگی به چهره میگیرند و حضور خود را در پسش پنهان میکنند، رابطهٔ این انتخاب نقابها و روحیهٔ افراد در چیست. چرا در بسیاری فرهنگ ها نقابی که آدمیان در جشنها و مراسم مذهبی خود به چهره میگیرند ریشه در اعتقادشان دارد و آیا آنچه امروز اینان به صورت خود ماهرانه در نقش نقابی میکشند از حال و احوال درونشان رنگ میگیرد و یا آنکه چیزی نیست جز فقط و فقط ظاهرسازی عوام فريب و همه از جنس دروغ! نمی دانم که آیا این پوشش ریشه در ضعف شخصیتی انسانها در بر قراری ارتباطاتشان در روزمرگی امروز دارد یا در جنجال آفرینی لحظه ای حضور ماسک گونهٔ ایشان.
صورتـــگر