امروز رو نمیتونم تفسیر کنم، صبح که بلند شدم ریش هایم زدم، ریشهایی که این مدت چهرهٔ من رو به کل طالباني کرده بودند. خودم رو برای مصاحبه با جی-ای آماده میکردم اما اضطرابی عجیب منو فرا گرفته بود، به دانشگاه رفتم و با مدیر بخش مربوطه مصاحبه کردم، خودم هم نفهمیدم چطور گذشت اما گذشت! وقتی برگشتم بازم این خدای مهربون که رحمان رحیم، به بنده تقصیر کارش یه حال دیگه داد، یه حالی که ماهیچهها کتف و گردنم از ظهر تا حالا هنوز اسپازمن، شقیقه هام تیر می کشند و بازم شاکرم که هرچی می کشم صلاح، مصلحت، خوبیه، تقدیره، امتجانه! بازم باید کشید، دنیا میگه چی! : که مصلحته، بازم براي خوبی خودمون، کی بد براي بندش میخواد، بازم امتحان!
آه از آب و هوای دلگیر،
آه از سر کوک ساز ها،
سازهای ناکوک،
سیب ها پوسیده،
یاس ها خشکیده،
برگ ها زرد زرد،
شب ها سرد سرد،
طاقها بی کاشی،
روزها بی روزن،
حرفها شاعر کش،
بغض ها بی شبنم،
راهها مثل هم،
همه سرد و تاریک
.
.
.
روز باید باشد!
روز باید باشد!