چشم اندازی ديگری

سخت‌ترین لحظه برای آدم‌ها لحظه‌ای که ناخوداگاه چشمانش رو باز میکنند و میبینند که دیواری در مقابلشون روز به روز بالا و بالاتر میرود، ، خراب کردن و از نو ساختنش کار راحتی‌ نیست، ندیدن و بی‌ اعتنایی کردن هم کار هرکسی نیست. گاهی‌ آرزو میکنی‌ که‌ ای کاش لااقل پنجره‌ای داشت که رو به آسمان باز میشد، رو به دریا، رو به یک دشتی یا که کوهساری همه از جنس یه خاک. آسمونش به خاطره زنده نگه داشتن فکر یه پرواز، دریایی پر از آرامش نور، کوه رو میخوام که پشتم باشه که بهم قدرت رویارویی و دشتی مقابلم که نوید آزادی و از جنس خاک تا هيچ بوي غرور و نيرنگ نده.

بقول شاملو:

با کليدی اگر مي‌آيي
تا به دست ِ خود از آهن ِ تفته قفلي بسازم


گر باز مي‌گذاری در را،
تا به همت ِ خويش از سنگ‌پاره‌سنگ ديواری برآرم

باری
دل
در اين برهوت
ديگرگونه چشم‌اندازی مي‌طلبد