عصیان ما
بالاخره زد و در اوج نا امیدی همون موقع که فکر میکنی‌ خدا تصمیم گرفته حال بندش رو تمام و کمال بگیره و یک درس حسابی‌ بهش بده، بهش بفهمونه که زندگی‌ یه باتلاقه، هرچی‌ قدم برداری بیشتر توش فرو میری، و فرشته هاش رو مامور کرده که خروار خروار سنگ سر راه زندگیش بزارن یهو می‌‌بینی‌ که نه، باز هم جا امید هست، باز هم می‌شه زندگی‌ کرد، باز هم می‌شه امیدوار بود، زندگی‌ سرشار از رمز و رازه، جای تامل داره، جای شکر! شکر گذار بودن هم خودش یه نوع موهبت! بالاخره یه روشنی ضعیفی از دور برام سو سو می‌کنه، یه شرکت تحقیقاتی‌ تولید کننده دارو و واکسن توی مریلند با من تماس گرفت و خبر امیدوار کننده‌ای تا حدودی بهم داد! بخدا مردم بابا! کار و درس و تحقیق رو از یه پسر بگیرن و مجبور به تو خانه موندنش کنند، بدترین شکنجهٔ روحی‌ رو بهش دادن! خدایا بازم شکرت، اگه گاهی‌ که گوش مالیم میدی، ناشکری می‌کنم بازهم معذرت.

بقوله فروغ فرخزاد:

کفر ما عصیان ما چیز غریبی نیست
شکر گفتی گفتنت ‚ شکر ترا گفتیم
لیک دیگر تا به کی شکر ترا گوییم
راه می بندی و می خندی به ره پویان
در کجا هستی ‚ کجا ‚ تا در تو ره جوییم
ما که چون مومی به دستت شکل میگیریم
...

جواب سکوت