دیروز داشتم مثل همیشه فاصلهٔ شش هفت مایلی که هر هفته یکی دوبار میدوم رو طی میکردم، درگیره با خیال خود، تنها و تنها، غرق در افکار خودم بودم که ناگهان صدای معین توی گوشم پیچید، انعکاسی ساده
شاید اونجوری که باید ...
حرفهایی بود توی قلبم، من نگفتم، نتونستم ...
و این آهنگ هزارن هزار بار در ذهنم تکرار شد! عجيب دنیاییه! یه کلمه توی ذهن میاد و باهاش میمانه! ماندنی ناخواسته... و فکرهاست که باز به ذهن آدم خطور میکنه...