undefined undefined ماه undefined
باری از خیال
هر زمان که خیالی در ذهنم پر میکشد به یاد آن کودک خردسالی میفتد که با حسرت چشمانش را به اسباب بازی دیگری میدوخت. ذهنیتی که اگر در درون نپرورد هرگز دست یافتنی نخواهد بود، داند که کنون که از خانه دور است، داند که زاریش بازیچه را رهسپار خانه نمیکند. لیک خسته، گام در جای پاهای مادر میسپارد، نرم و سنگین رهسپار عدم کودکی میسپارد و راه آرزو را با باری از خیال و وهم مي پيمايد تا شايد روزگار دلسپرده‌اش را بسویش فرا خواند.