دوباره زیستن
حس عجیبی‌ بود. با تمام جسارتی که داشتم وارد آب شدم. مثل همیشه دل را زدم به دریا... اما این بار بهای این تجربه دو سه دقیقه آب استخر خوردن و دست و پنجه نرم کردن با ترس و حس خفگی. یک بار دیگه ضرورت یاد گرفتن این مهارت در مقابل دیدگان من به وضوح مشخص شد. اگر چه تصمیم گیریها و اقدامات ما در ظاهر به نتیجه و تجربه ی خاتمه پیدا می‌کنه اما حسی را که این بار تجربه کردم بسیار پیچیده تر و عجیبتر از آنچه بیش از این برای من رخ داده بود. حس دوبار نفس کشیدن، شاید از دیده بسیاری این گفته اغراق به نظر بیاید اما حس دوباره زیستن را در این در این فاصله در خودم تجربه کردم. همیشه این حس ترس و واهمه بوده که مرا و بسیاری دیگر را از انجام آنچه باطنشان میطلبد فراری میدهد. فایق آمدن بر این ترس و و واهمه هدف اصلی‌ لحظه لحظهٔ زندگی‌ روزمرهٔ ماست خواه می‌خواهد در حد علایق و تمایلات درونی‌ باشد، خواه در حد رفع نیازهای اساسی‌ روزمرهٔ انسانی‌....