بوي باران



امروز از آن روزهاي باروني بود... گاهي باران را طراوتبخش ميخوانن، براي بعضي هم غمنگيزه... براي من امشب بيشتر يادآوره بازگشت بود، بازگشت به دنيايي که شايد تعلقي به آن پيدا کردم که شايد از عادت برميخيزه! هر چه هست حس عجيبيه!!!... اين حس من رو به ياد شخصي مي اندازه که تقريباً در پايان سفرم با او آشنا شدم، مردي مسن با موي جو گندمي، چهره اي جاافتاده... کلام را با تشخيص هويت من آغاز کرد. پشت تلفن بودم که مهاوره فارسي من رو شنيد در همان لحظه به من اشاره کرد که اگر در جستجوي آدرسيم از او کمک بگيرم، من هم از فرصت به غنيمت آماده استفاده کردم و از او آدرسي که مي خواستم را پرسيدم. در مسير مترولينک LA -Irvine بودم و از او حدود ايستگاهي رو که مي خواستم پرسيدم، کلام را كاملا شروع نكرده بودم که متوجه شدم با يک ايراني شناس روبرو شدم در ميان کلامش از من سوالاتي کرد تا در اندك زمان من رو ارزيابي کند و شايد سر رشته کلام را بيشتر باز كند. برايم خيلي جالب بود با يک ايراني شناس روبرو شده بودم. از تمام زير و بم کار آگاه بودبه طور مثال اينکه ايراني از خطاب شدن به عنوان يک عرب بدش ميايد و خود را موفقتر از قومييت هاي پيرامون سرزمين خود ميداند، تعصبي ولي پر کوشش و زرنگ است... بله همه اينها چکيده کلامي بود که از زبان يک ژورناليست امريکايي در مورد ايرانيان شنيدم، مي گفت ايرانيان امريکا اگر چه در تمامي حرفه ها نفوذ کرده اند اما چهرهاي موفقشان به روشني در اين سرزمين ميدرخشند... نميدونم سخن چگونه به فسنجان رسيد! در آغاز از تلفظ واژه متوجه منظورش نشدم اما در پي مواد مورد استفاده براي تهيه اين غذا به نآگاه متوجه داستان شدم. سخنش حاکي از بي تجربگي عده اي از زنان ايراني در تبخ اين غذا بود... دلم ميخواست ازش بپرسم مگر چند بار و در کجاها اين غذا رو خورده که اين چنين با يقين ميگويد که بسياري از ميزان و حدود مواد اوليه اين غذا آگاهي کامل را ندارند. هنوز سخنش به اتمام نرسيده بود که نقل از دوستي گذشته خود با دختري ايراني اشاره کرد و گفت: آري، اكنون دختران ايراني-امريکايي با هرکه که بخواهند رابطه برقرار مي کنند و محدوديت هاي خانواده مانع اين امر همچون گذشته نمي شود. در پي آن نظر من را در اين زمينه پرسيد و من هم از آزادي تصميم گيري انسانها برايش گفتم. پس از آن از من پرسيد که مي داني به LA و Orange County چه ميگن؟ اشاره کردم که نميدانم. گفت که LA معروف به تهرانجلس است و Orange County به Little اصفهان!!! برام خيلي جالب بود که اين کلام را از يک امريکايي در مورد اين سرزمين بشنوم. ناگهان کلام به تاريخ و تمدن کشيد و به من کتاب خود را معرفي کرد با عنوان "Persian Power" از استن برين. بله با يک نويسنده - ژورناليست حرفه اي روبرو شده بودم. خيلي دلم ميخواست که بيشتر با او صحبت مي كردم اما به مقصد رسيده بودم و پايان اين مکالمه... از او خداحافظي کردم و نامش را به خاطر سپردم، تا به هتل رسيدم نامش را از گوگل اين محرم جستجوها و کنجکاوي ها جويا شدم. بله، با شخصي بر حسب اتفاق آشنا شده بودم که در آثار مختلفي از ايران و ايراني سخن گفته بود. هنوز موفق به تهيه کتابش نشده ام، اما کنجکاوم بدونم در اون از که و کجا سخن ميگه و هزاران سؤال ديگر... اگر فرصتي شد اين انديشه را عملي ميکنم ...

1 Comments:
Anonymous ناشناس said...
kheili ; aali bood....