تقدير


گاهي فکر ميکنم همه چيز آن جوري که مي خواهم پيش مي رود اما بعدش متوجه مي شوم که همه چيز دقيقا خلاف انتظار پيش رفته، گاهي اين امر را به شانس ربطش ميدم اما آن هم جوابگوي اين همه بد بياري نيست حالا چرايش رو نمي دانم اما اينجور رقم مي خورد.... دلم ميخواست به آن سوي کرانه ها مي رفتم جايي که نه صدايي بود و نه آهنگي، به گوشه اي پناه مي بردم و با خودم خلوت مي كردم.... به کرده ها و ناکردههاي خودم فکر مي كردم، به آينده اي که بدون گذر حال، خواستنش بي معنا و گذشته اي که بي اميد حالش نا ممکن بود... در جستجوي حقيقتم که تا حدودي آرامش رو به من برميگرداند، سخاوت زمان را در كمال در جايگاهش مي سپارد و خالي هاي زندگي را با يقين به شاياني با گذر از چالشها پر کند... تا مگر تقدير سرسپردگيهايم را پايان بخشد.