با شمايانم



با شمايانم
اي خفتگان مي شنويد؟
آن همه گل هاي نيلوفر کورش را
که پرپر کرد
که ناگاه گرفتار کينه شده ايم؟
دل ماندانا را که شکست
شقايق صحرا را که تهديد کرد
نکند آه تفتانش
دامنگيرمان بشود؟
فراخ سينه ی کبوتر صلح را
کدام سيه تير هدف گرفت
که مبتلاي جنگ شدیم؟
تير آرش به کجا خورد
که خدا ناشناخته
شهيد شديم؟
تهمتن در کدام چاه
اسير تاريکی ست؟
از چه بلند بالای سفيد پوشمان
سکوت اختيار کرده؟
چرا چشم هاي رخش گريان است؟
دل تهمينه در تلاطم،
منيژه دست به دعا،
شيرين،
چشم به راه کدام مسافر است؟

حلاج را ببين
که بر سر دار توبه می کند
گويي که از ازل
عشقي نبوده است
داوود نمي خواند
مسيح نمي ماند
معجزه نمي کند
نمي آيد
ماني نقش نمي زند
زرتشت عشق نمي ورزد
همين بس
که مهتاب هم نمي تابد
آه
ديگر سکوت کنيم
سيمرغ در خواب است
و همه گان
و مردگان نيز هم
.
.
.