از وقتي اينجا آمدم, هميشه سخن از جنگ ويتنام يادآورنده جنگ ايران و عراق براي من بوده است . جنگ عجيبي بوده... تاريخ آمريکا را هم که مورد بررسي قرار مي دهي اولين جنگي بوده که به صورت تصويري از تمام صحنه هاي جنگ برداشت شده است... مردم و بخشي از دولت از صورت گرفتن جنگ و حتي عاقبتش راضي نبوده و نيستند. انسانهاي بيگناه بسياري در اين جنگ کشته شدند... تمام سربازان آمريکايي که در اين جنگ شرکت کردند نهايتا با تمسخر جامعه در سرزمين خود مورد استقبال قرار گرفتند...حقيقتيست بس تلخ! اين جنگ فاجعه بزرگي چون "مي لاي" را در برداشت که در عرض کمتر از 48 ساعت انسانهاي بي دفاع بسياري کشته شدند... به خاطر ماليخوليايي که در ذهنيت قريب به اتفاق اين سربازان جاي گرفته بود. انسان هر چه بيشتر از اين جزييات مطلع مي شود بيشتر احساس تنفر نسبت به جنگ و نزاع نظامي ميان قدرت ها را پيدا مي کند... اما اين تنها نکته اين موضوع نيست! عواقب پس از اين جنگ نيز که در انتظار تمامي افرادي که در اين جنگ دخالت داشته اند ادامه اين تاثيرات را حاکيست که ناشي از اين جنگ را در تاريخ اين مملکت مي سازد... مفهوم عجيبيست... بايد فقط نشست و نگريست به آنچه که بر اينان گذشته است... که تاريخي بس تلخ را به خاطرشان به ارمغان آورده... تلخ... عجيب... و در کمال ناباوري!
اين روزها دلم هواي ايران را کرده خوابهام سرشار از مراجعت هاي به ظاهر غيره قابل باور به زمانهاي قديم را داره... به دانشگاه, دبيرستان, راهنمايي و حتي دبستان... خلاصه همه و همه حاکي از دلتنگي من به وطن, به گذشته, به ايام از دست رفته را دارد... شايد بيکاري هستش که عامل اين امر شده! اما هر چه هست, رجوع به آن دوران به اندازه دوباره به غنيمت شمردن آن همه لذتها براي لحظاتي اگر چه کوتاه, پر از شادي و غم را براي من دارد...
باور نمي کنم که در آن باغ پر بهار
چيزي به غير زاغ و بجز برگ زرد نيست
باور نمي کنم که در آن دشت مرد خيز
از بهر يک نبرد دليرانه مرد نيست
باور نمي کنم که فرو مرده شعله ها
نوري دگر به خانه دلهاي سرد نيست
ما شيري درد خورده و پرورده غميم
کمتر کسي به جرگه ما اهل درد نيست
باور نمي کنم که همه مستانه خفته اند
در راه چاره هيچ کس رهنورد نيست
با درد ياءس قصه بن بست را مگوي
باور نمي کنم که همه جا راه بسته است
پيوند هاي محکم ياري گسسته است
طوفان فرو نشسته سنگر شکسته است
باور نمي کنم که تباهي و تيرگي
بهر ابد به تخت خدائي نشسته است
صد بار اگر بگو ئي باور نمي کنم
باور نمي کنم که اميد و نبرد نيست .........